پارت14

4.9K 761 166
                                    

کل سالن مراسم پرشد از اشخاص مختلف ،عده ای اشرافی وعده ای عضو سران کشورهای دیگه
آهی کشید،نگاهی به پدرش انداخت که از دورنگاش میکرد
دلش میخواست خودشو توآغوش مرد امگا بندازه وتا خود صبح گریه کنه ،از زجر کشدناش ،بی خوابیاش و بدتر از همه کتک خوردناش بگه !!آره درست شنیدین، بعد اون اتفاق غیر عمدی که برای جونگ کوک افتاد جیمین بارها تو اتاق مورد ضرب وشتم قرار گرفت
یه بار نامجون، یه بار شوگا ،جین ...حتی تهیونگ وجیهوپم که اصلا ازشون انتظار نداشت ،باید با چه زبونی بهشون میفهموند اشتباه کرده تا اونا دست از سرش بردارن؟؟ تو تمام سالهای عمرش شخصی به کینه ای اون پنج نفرندیده بود، اینطورکه بوش میومد کسی که چهره ی واقعیشو از دیگران پنهان میکرد خودش نبود اونا بودن
دستی دورگردنش حلقه شد با یه حرکت اونو سمت خودش کشید
_فک کردی میتونی منو بکشی آره؟
فوری سرشو به دوطرف تکون داد
+من...نمیخواستم اینکارو بکنم کوک
دستشو رو شونش گذاشت که کوک نیم نگاهی به دستش انداخت
+درکم کن ، خواهش میکنم !
تکخندی زد،بعد پس زدن دست جیمین ازش فاصله گرفت اما همچنان نگاهش به اون مردمکای لرزون بود
_دیگه گول ظاهر معصومانت ونمیخورم ،میدونی هه احمق بودکه فک میکردم میتونم کاری کنم دوسم داشته باشی ،کی اونجوری که من باهات رفتار میکردم رفتار کرد؟...تو تو یه امگای بی لیاقتی از حالا به بعد من واقعی ومیبینی
بدون اینکه اجازه ی صحبت به امگا بده روشو برگردوندو سمت هیونگاش رفت ،نمیتونست توی اون چشمای پاک ومعصوم نگاه کنه وبی رحمانه مورد انتقاد قرارش بده ،فقط امیدوار بود جیمین حرفاشو باور نکنه
محض رضای خدا حتی یه کلمه از حرفایی که زدو تایید نمیکرد، تموم حرفایی که به امگای شکلاتی زد فقط یه هشدار بود !چون میترسید بایه اشتباه دیگه برادراش جهنم واقعی وبه جیمین نشون بدن وبازم مروارید گران بهاش صدمه ببینه
یه تحقیر ساختگی بهتر از درگیری وحشیانه بود ؟؟

دست خشک شده روهواشو مشت کرد،بدون هیچ حرکت اضافی اونو کنار بدنش قرارداد
نه جیمین تو نباید گریه کنی !بالاخره اونا متوجه کاراشون میشن ،اما شاید اون روز خیلی دیر شده باشه
+بعد ...به دنیا آوردن بچه ها ...برای همیشه ترکتون میکنم میرم جاییکه ،هیچ کدومتون نتونین پیدام کنین
اون روز نزدیکه منتظرش باشین ...تقاص تمام دردایی که بهم دادین و باعذاب وجدان وپشینونیتون پس میدین

"ملکه لطفا در جایگاه مخصوص حاضربشین
با اقتدار ،طوریکه درشان مقام و مرتبش باشه از جاش بلند شد ،میتونست نگاه خیره ی مهمونا وحتی جفتای مسخرشو روی خودش حس کنه ،(پوزخند)اما هیچ اهمیتی بهشون نداد ،انگار در اون لحظه تنها کسی که دراونجا وجود داره خودش،تنها پشتیبانش و مردی که قراربود اونو به سرنوشت شومی پیوند بزنه حضور داشتن
مرد قد کوتاهی که کلاه جادوگری سیاه رنگی سرش بود ،با برداشتن جام نقره ای رنگ از روی میز اونو دست جیمین دادوازش خواست محتوای نامعلوم داخلشو بخوره
باتکون دادن ظرف گیج به مایه سیاه رنگ نگاه کردو روبه مرد پرسید
+این چه کوفتیه؟
مرد اول بخاطر لحن جیمین کمی شوکه شد ولی خیلی زود به خودش اومدودرجواب گفت
"توی این ظرف مایه ی حیات وقدرتمند ترین خون دنیا وجودداره، خون پادشاهان
+تو گفتی خون؟؟اون وقت چرا فک کردی من همچین خون کثیفی ومیخورم؟؟
مهمونا باشنیدن این حرف شروع کردن به اعتراض کردن ،ملکه چطور جرعت کرد همچین حرفی وبه زبون بیاره ؟؟
نامجون با چشمای خشمگینش تنها بایه نگاه باعث ساکت شدن جو متشنج سالن شد ،بعد روبه جیمین کردو با لحن دستوری زمزمه کرد
$بخورش
متقابلا حواست اخم کنه وجواب جفت سلطه گرشو بده اما بادرد بدی که توی معده وسرش پیچید لباشوگاز گرفت
درسته نامجون داشت از سلطه ی آلفاییش اونم روی جفت امگاش استفاده میکرد،کاری که کمتر آلفایی انجامش میده ،آخه کی روی کسی که عاشقشه از سلطه آلفاییش استفاده میکنه؟؟
دستای لرزونش ناخودآگاه دور جام سفت تر شد ،اونو نزدیک لباش بردو باچشمای بسته تمام محتویات داخلشو سر کشید ،باریکه ی خون سیاه از کنار لبش جاری شدو روی پیراهن سفید رنگش ریخت
دیگه همه چی تموم شد ،پیوند خون شکل گرفته بود وحالا جیمین رسما ملکه ولونای پادشاهی شده بود
و این تنها یه معنی داشت ،باختن جسم و روحش تا وقتی زندست
باید به اجبار پشت دیوارای سنگی زندانش زندگی میکرد ،بدون اینکه صداش دربیاد وکوچیکترین اعتراضی بکنه
مرد امگا اشکاشو پاک کرد ،برای خودش متاسف بود ،متاسف از اینکه جیمین همچین پدری داره
پسرش اونو پشتیبان وهمراهش میدید اما اون بدون اینکه کوچیکترین قدمی برداره پسرشو راهی زندگی برزخی کرد ،از خودش متنفر بود اونقدر که حتی نمیتونست توصیفش کنه ،اصلا اینجا موندنش چه فایده داشت ؟؟دیدن تباه شدن ونابودی آینده ی پسرش چه لذتی جز دردو عذاب داشت
آروم از بین مهمونا رد شد،فضای سالن به طرز وحشتناکی براش خفقان آور شده بود ،زود خودشو از اون مکان نفرین شده نجات داد و به دیوار پشت سرش تکیه داد
₩منو ببخش عزیزم ،آپا خیلی بی لیاقته متاسفم که همچین پدری داری
شیائو گفت ودستاشو جلوی صورتش گذاشت بلکه بتونه جلوی دیده شدن اشکای شرمساریشو بگیره
نفهمید چقدر زمان گذشته اما با افتادن سایه ای روی بدنش بهت زده سرشو از روی زانوهاش بلند کرد ،با دیدن کسی که به هیچ عنوان انتظار دیدنش ونداشت زیر لب گفت
₩و...وانگ ؟؟




پارت 14
اینم پارت جایره😁😁
کاش پارت جایزه رو زودتر میزاشتم به هر حال شاید این فیک و دوبار درهفته آپ کردم
این ترم بگذرونم ایشالا که نمیفتم😗😗
طوفان در راهه آماده باشین😂😁
فردا هم براتون آپ میکنم😘
💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘

Our runaway love💘Where stories live. Discover now