پارت 47

3.4K 603 140
                                    

جیهوپ:

شاید همه چی تموم شده باشه اما من یه کار نا تموم دارم که باید هر طور شده انجامش میدادم
کشتن اون لعنتی شاید نتونه خشمم و خنثی کنه اما میتونه برای یکمم که شده آرومم کنه و من هرطور شده انجامش میدم
نفس عمیقی کشیدم،شامه قویم به خوبی میتونست بوی تند و متعفنی که ازآلفا ساطع میشد حس کنه و این میتونست منو زودتر از چیزی که فکر میکردم بهش برسونه

کایهو به کمک لیهون به سرعت از رودخونه عبور کردن، این کار برای پوشوندن بو و رایحشون تا حد زیادی مفید و تاثیر گذار بود اما این شامل حال پادشاه آلفاها نمیشد که تشنه خونشون بود و به هر طریقی سعی در پیدا کردنشون داشت

^بدو کایهو
*دارم میام انقدر حرف نزن !
لیهون باکلافگی چشماشو بست و نگاهشو از کایهو گرفت تا پسر روبروش بتونه تمرکز کنه و مثل خودش به راحتی از کنار آبشار بزرگ رد بشه و همینم شد
حالا هردو با آسودگی خیال پشت جنگل متوقف شده بودن و به اطراف نگاه میکردن تا مبادا کسی تعقیبشون کرده باشه
وقتی هیج کس و ندیدن آهی از سر خستگی کشیدن و همونجا روی زمین نشستن
^ت...تموم شد
*کار اشتباهی کردم
^کای...
*من روح خودم و کشتم دیگه حس زنده بودن نمیکنم لیهون
لیهون سری به معنای تاسف تکون داد و دستشو به نشونه همدردی روی شونش گذاشت
^خودت این تصمیم و گرفتی دیگه راهی برای برگشت وجود نداره اون ...احتمالا تا الان سوخته پس پشیمونی فایده نداره
حرفای آلفای جوون تر میوونست دلیلی برای شعله ور شدن عطشی توی وجود نا آروم پسر باشه که قرار نبود به این راحتیا خاموش بشه
حتی فک کردن به جنایت وحشتناکی که انجام داده بود میتونیت کاری کنه ساعت ها روی زمین بشینه و گریه کنه ،اشک بریزه و فریاد بکشه ...به واسطه یه عمل نا بخشودنی کایهو حاضر بود جونش و از دست بده تا زمان به عقب برگرده
زمانی که هیچ وقت با پسر کوچولوی امگا آشنا نشده بود و زندگیش و با کار کردن توی مزارع میگذرند
داشتن فرشته ای مثل اون ...لیاقت میخواست ،چیزی که کایهو هیچوقت شایستگی داشتنش و نداشت
تو همین فکرا بود که صدایی اون و به خودش آورد

€پس اینجایی
هردو بهت زده از جاشون پریدن
چشمای طلایی و به خون نشسته ،پنجه های بیرون زده و دندونای تیز و بران آلفا چیزی نبود که انتظارش و داشته باشن
جیهوپ نیشخندی زد ،همونطور که با قدم های آروم و بلند سمتشون میرفت غرید
€فک کردین من از کسی که ملکه و بچه هام و آزار داده راحت میگذرم؟
کایهو آب دهنشو صدا دار قورت داد و نیم نگاهی به لیهون انداخت که از ترس مدام پلک میزد و دستاش میلرزید خودشم وضع بهتری نداشت اما تمام توجهش سمت آلفای کوچیکتر بود که ملتمس به اون نگاه میکرد
€با توعم حرومزاده !!
جیهوپ داد زدو تویه حرکت یقه کایهو و توی دستاش گرفت و اون و از روی زمین بلند کرد
*داری ...چیکار میکنی؟
سرش و به طرفی کج کرد و لبخند سایکو مانندی زد، شاید خنده های جیهوپ دلیلی برای شادی به مخاطب میبخشیدن اما این نوع لبخند تنها یه معنی داشت
لبخند مرگ !
€میدونی به کی دست زدی ؟کسی که خاطرش وخیلی میخوام
این و گفت و مشت محکمی حواله صورتش کرد و به زدنش ادامه داد
€کسی که همه ی زندگیمه(ضربه)تو به ملکه ی من دست زدی عوضی باهمین دستام خفت میکنم حرومزاده
*و...ولم کن
کایهو در حالیکه سعی داشت فشار دست جیهوپ و روی گردنش کم کنه غرید و با محکمتر شدن گره حلقه دستای آلفا روی گردنش به خس خس کردن افتاد
این در حالی بود که جیهوپ از شدت عذابی که آلفا در اون زمان تجربه میکرد نهایت لذت و میبرد
€بزار یه بار برای همیشه نشونت بدم سزای آسیب رسوندن به یکی از مهمترین عضو سلطنتی چیه
این و گفت و بدون اینکه زمان و هدر بده، گردن پسر روبروش و شکست و بدن بی جونش و روی زمین پرتاب کرد ...
^نههههههه کایهو
لیهون ترسیده نزدیکش رفت و اون و توی بغلش گرفت، باورش نمیشد کابوسی که مدت ها خوابش و میدید تحقق پیدا کرده باشه و کسی که آرزوی زندگی کردن باهاش و داشت خیلی راحت دست از تقلا و تلاش برای زندگی بکشه ‌...

Our runaway love💘Where stories live. Discover now