پارت16

4.9K 750 143
                                    

جیمین:

بعد بستن در پشت بهش تکیه دادم وبه فکر فرو رفتم ،گل آزالیا؟؟همون گل نایاب که من قبلا پرورش میدادم؟اوه پسر اگه بتونی برای کوک پیداش کنی عالی میشه اینجوری میتونم دوباره بینشون پادشاهی کنم ،بازم بهم احترام میزارن وازگل نازک تر بهم نمیگن
به افکار توی سرم نیشخندی زدم،بدو سمت کمد لباسام رفتم وخیلی آروم درشو بازکردم تا صدای جیرجیر در به گوش خدمتکارای فضول نرسه
مثل فرار سری قبلم اینبار به جای شنل شلوارامو بهم گره زدم تا باهاش طناب درست کنم،نمیدونم اینکار جواب میده یانه اما این سری واقعا قصدم فرارکردن نیست

فقط میخوام برم به کلبه ی کوچولوی جنگلیم تا اون گلای خشک شده رو برای کوک بردارم و برگردم به قصر
البته نمیتونم منکر استرسی که عین سرکه توی دلم میجوشه بشم ،میدونین نامجون بهم گفت اگه ملکه یا هرکدوم از اعضای داخل قصر بدون اجازه از محوطه خارج بشن یا فرارکنن به تعداد دفعات این کار مجازات میشن

من چهاربار مجازات شدم ،آخریشم همخواب شدن باتهیونگ بود خوشبختانه تجاوزی درکار نبود وگرنه نمیدونستم با این اتفاق شوم باید چیکار کنم
به هر حال من یکم میترسم ،چون اون نامجون عوضی گفت اگه برای بار پنجم پامو ازقصر بیرون بزارم تو ملاعام شلاق میخورم وازم به عنوان ملکه ی فراری یاد میشه ،این چیزی نیست که بخوام اتفاق بیفته
دوست ندارم لکه ننگ برای پدرم باشم
حتی مجازات خیانت بهم گفت که من واقعا به خودم لرزیدم مگه خنگم با درنظر گرفتن شکنجه های وحشیانشون خیانت کنم؟؟؟
توی کتاب قوانین سلطنتی خوندم اگه فرد والا مقام مثل من بایه نفر غیر همسرش رابطه داشته باشه
جلوی مردم باسیخ داغ روی کمرش نشان خیانتکار میزنن ،اگه ازون شخص بچه دار شه همسرش میتونه انقدر بزنتش تا بچش سقط شه بعدم اعدامش میکنن وتوی تاریخ ازش به عنوان یه هرزه یاد میشه
واقعا وحشتناکه، امیدوارم هیچکس بهم چشم نداشته باشه ،من خیانتکار یاهرزه نیستم فقط به اجبار وارد یه رابطه ی زوری شدم که هیچ عشقی توش نیست بوی گند شهوتشون سرتاپامو گرفته دیگه نمیتونم تحملشون کنم فقط میخوام زودتر از این منجلاب نجات پیداکنم وهمه چی مثل قبل بشه البته امیدوارم

بعد باز کردن در اتاق با شدت شیائورو داخل اتاق پرت میکنه وخودشم بعد بستن در بهش نزدیک میشه
هیچوقت فک نمیکرد دوباره با پسر روبروش ملاقات کنه وبه طور دقیق تر بگم حتی تو خوابم نمیدید بتونه بعد 20سال پیداش کنه اونم در حالیکه پدر امگای پسراش باشه
وقتی متوجه حواس پرتی وانگ میشه سریع از روی تخت بلند میشه تا زودتر از اون اتاق لعنتی فرار کنه اما خیلی زود پخش زمین میشه و...هه اون سه رگه ی لعنتی هنوزم از قدرتش برای شکستن سد دفاعیش استفاده میکنه
وانگ غرور آمیز به سمتش قدم برداشت ،وقتی بهش رسید نیشخندی زدو با زانو زدن کنارش دستشو زیر چونش گذاشت ویهویی سرشو بالا آورد
&ببین کی اینجاست !
حرصی سرشو عقب میکشه که دست وانگ روی هوا میمونه
₩به من دست نزن
باحرف شیائو قهقه ای زد،وقتی 20سال پیش بدون هیچ دلیلی ولش کرد باید میفهمید دیگه پسر دوست داشتنیشو از دست داده ولی هنوزم ته قلبش نمیتونست احساسات و عشقی که به شیائو داشت فراموش کنه
&قبلا که لمسام ودوست داشتی، کنارم خوابیدن وصبح تو بغلم بیدارشدن ...بوسه هام ،سکس تو چقدر پس فطرتی که تونستی همه چیو فراموش کنی؟؟؟
آخر حرفاشو تقریبا با لحن بلندی گفت تا بهش بفهمونه چقدر با رفتنش بهش آسیب زده ،به کسی که بخاطرش تو روی کل خاندان ایستاد ونزاشت خانوادش کوچیکترین آسیبی بهش بزنن
چرا ولش کرد؟،چرا قید همه ی خاطرات خوب و عشقی که بینشون بود و زد وتهش با یادگاری گذاشتن یه نامه از خودش تردش کرد؟؟اونیکه اندازه ی کل دنیا دوسش داشت؟؟
نفس عمیقی کشیدو به صورت خیس از اشک پسر نگاه کرد
&چراهنوز وقتی چشمای اشکیتو میبینم قلبم میگیره؟!
₩تمومش...کن لطفا !
از روی زمین بلندشد ،شیائو سرشو بالا آوردو از پایین نگاش کرد مگه با خواست خودش به این رابطه پایان داده بود؟اونم درحالیکه دیوانه وار مرد مقابلش و دوست داشت و حاضر بود براش هرکاری بکنه !
&تمومش کنم؟(خنده)مگه من شروعش کردم که بخوام تمومش کنم !بعد 20سال بالاخره پیدات کردم
دستشو نوازش وار روی گونه ی شیائو کشیدو با لحن بمی گفت
&هیچوقت نمیزارم ازم دور شی دیگه نمیزارم با خودخواهیات نابودم کنی حالا بشین وببین با زندگیت چیکار میکنم
بعد فریاد زدن حرفاش توصورت شیائو، بی معطلی از اتاق خارج شدو قفلش کرد ،حتی صدازده شدنش توسط معشوقه ی بی رحمشم نتونست اونو از راهی که انتخاب کرده منصرف کنه
بعد سپردن کلید دست یکی از خدمتکارا با لحن آرومی گفت
&نذار کسی بفهمه اینجاست!شب با خودم میبرمش عمارت خودم تا اون موقع حواست بهش باشه فهمیدی؟
خدمتکار بی چون وچرا کلید واز دست وانگ گرفت و تعظیم کوتاهی کرد
"هرچی شما بگین ارباب

جیمین:

هوفف چهارساعت طول کشید بتونم ازون خراب شده فرارکنم آخه یکی نیست بهشون بگه مثلا شما ابر قدرتای دنیایین این چجور زندانیه برا خودتون درست کردین؟؟انگار قراره آخرالزمان بزنه بهشون
چشم غره ای به افکار توی سرم رفتم ،با محکم کردن بند کوله پشتیم سمت کلبه ی قدیمیم راه افتادم
درسته پنج سالی میشه دیگه بهش سر نزدم اما میدونم کجاست آم...فک کنم ازقصر تا کلبه 4ساعت راه باشه واز اونجاییکه اون 5نفر امروز نیستن میتونم زود کارمو انجام بدم وبرگردم وگرنه اون وحشیا بهم رحم نمیکنن خوبه اینبار کارم خیره فقط خداکنه گلا هنوز سالم باشن ،کوک بهشون نیاز داره

من باعث حال بد الانشم، جین ونامجون ،همراه دکترا تا صبح بالا سرش بودن چون مدام هزیون میگفت و واکنشای عصبی ازخودش بروز میداد ،با اینکه من باید از این اتفاق خوشحال باشم اما به شدت ناراحتم
حس گناه میکنم که همچین کاری با اون بچه خرگوش عضله ای کردم امیدوارم کار امروزم بتونه براش جبران کنه و تفکراتش راجب بهم عوض شه

4ساعت بعد:

دستم وروی درخت گذاشتم وبا دست آزادم عرق زیر چونم وپاک کردم ،وقتی چشمام به سقف کلبه ی چوبی خورد تمام خستگیام فروکش کرد،حالا فقط یه حس خوب وملایم داشتم
بدو سمتش رفتم ،زنجیرشو برداشتم وبا هل دادن در واردش شدم ،عجیبه که هیچ گردو خاکی اینجا نیست انگاریکی اینجارو تمیزکرده اونم با وسواس، سرمو به دوطرف تکون دادم
+بیخیال جیمین فقط اون گلا رو پیدا کن وبرگردبه جهنمت اون شیطانا منتظرن
دستی به پشت گردنم کشیدم ،باچشمای ریز شده مشغول دید زدن اطراف شدم که همون لحظه چشمام به گلای آزالیا افتاد
صحیح و سالم، زیر استوانه ی شیشه ای
ذوق زده سمتش رفتم، آروم شیشه ی محافظ واز سرش برداشتم وکنار گذاشتم
با احتیاط چند تا از گلبرگاشو چیدم واونو توی کیسه ی کوچیک چرم گذاشتم
لبخندی زدم ،ماموریت به خوبی انجام شد .بدون هیچ مشکل و دردسری، حالا وقت جبرانه
شایدم همه ی اینا توهمات ذهنیم بود ،اگه میدونستم همه ی اینا یه تلست وپسریکه پشت کمد قایم شده چه افکار شومی داره هیچوقت پامو از قصر بیرون نمیذاشتم





پارت16
اینم پارت جایزه😁بچه ها میخوام این فیک و دوبار درهفته آپ کنم نظر بدین چند شنبه ها بشه که من آپ کنم
لطفا ،لطفا برای اوناییکه تو اینستا یا جای دیگه میخونن اسپویل نکنین چون واقعا برام خوشایند نیست همچین کاری با اینکه بارها گفتم 😊
خب ازاین پارت لذت ببرین ♥️
💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘

Our runaway love💘Where stories live. Discover now