روز تازه ای برای اهالی قصر آغاز شده بود. آرامش نسبی و شنیدنی که به هیچ عنوان نمیشد نادیدش گرفت باعث ایجاد اتفاقات خوشایندی میشد البته تا قبل از این ماجرا...
+گفتم منم میامممم
€بیب چرا لج میکنی؟ببین هنوز کمرت درد میکنه دیشب داشتی تو خواب هزیون میگفتی
جیمین عین بچه های لجبازی که منتظر رسیدگی به خواسته هاش بود یکی از پاهاش و روی زمین کوبیدو نگاه اخم آلودش و به جفتاش دوخت
+منم میام هیچکس نمیتونه جلوم و بگیره
نامجون کلافه دستی به موهاش کشید و تو صورت جیمین خم شد ،شاید میتونست مثل همیشه با لحن ملایمش توله امگای چموشش و راضی کنه تا از همراهی اونا و رفتن به دنیای انسانها منصرف بشه$عزیزم!ما یه جلسه مهم داریم من دلم نمیخواد تو خسته بشی متوجهی؟ببین چقدر رنگت پریده؟تا همین یه ساعت پیش داشتی به اون هیولاهای کوچولو شیر میدادی پس لطفا یکم استراحت کن قول میدم یه روز دیگه...
قبل اینکه فرصت تموم کردن حرفاش و داشته باشه انگشت جیمین روی لبهاش قرار گرفت و اون و به سکوت وادار کرد
+اولاً به بچه های من نگو هیولا، دوماً هیولا شما هایین که دوشب پیش داشتین درسته قورتم میدادین ، سوماً من میام و کسی نمیتونه جلوم و بگیره
×چهارماً من نمیذارم تو باهامون بیای
جیمین با پوزخند به تهیونگ نگاه کرد
+اگه نمیخوای راجب امروز صبح بگم همینجا تمومش کن
نفس حبس شدش و با حرص بیرون فرستاد و نگاهش و از چشمای شیطنت آمیز ملکش گرفت فکر نمیکرد امگا چیزی از شیر خوردن صبحگاهیش بگه اما انگار از سواستفاده کردن راجب همچین مسئله ای بدش نمیومدفاک ...کافی بود جونگ کوک متوجه میشد که برادر توله ببرش از شیر امگا خورده. همین دلیل برای فنا دادنش کافی بود
#جیمینا چرا لج میکنی آخه؟
یه تای ابروش و بالا انداخت و دستش و بالا آورد
#کفایت مذاکرات کیم شوگا
و بعد درحالیکه لبخند میزد سمت پله ها دوییدن و اعتراض جفتاش و نادیده گرفت، خیلی وقت بود دلش یه هیجان خاص میخواست و بیرون رفتن با کسایی که دوسشون داشت موقعیت خوبی بود€یه بار دیگه قوانین و مرور کنیم؟
جیهوپ گفت و بعد مرتب کردن لباسای بیبی بویش منتظر نگاش کرد
هوفی کشید و چشم غره ای نصار جفت آلفاش کرد
+خسته نمیشین از حرفای تکراری؟دوبار از تک تکتون شنیدمش فک کردین احمقی چیزیم؟نگران نباش دایی عزیز قرار نیست چیزی و خراب کنم
€بسیار خب بهت اعتماد دارم
+خوبه
÷زود بیاین اینجا میخوام تله پورت کنمجیمین جلوتر از جیهوپ وارد حلقه تله پورت شد و بعد گرفتن دست تهیونگ و کوک چشماش و بست فقط چن لحظه طول کشید تا حس سبکی و توی کل وجودش تجربه کنه و وارد بعد دیگه ای از دنیا بشه
بالاخره بعد از 2ساعت موفق شدن از دست خبرنگارای فضول فرار کنن و به اتاقشون پناه ببرن. جیمین طبق روال مشغول ور رفتن با گوی کره ای روی میز نامجون بود و توجهی به اطرافش نداشت و بقیشونم درحال آماده کردن گزارشات برای اجرای جلسشون بودن
+نامجونا؟
$جانم
+اینجا چیه؟
نامجون عینکش و بالا تر فرستاد و چشماش و روی نقطه ای که انگشت تاینی جیمین روش قرار داشت زوم کرد
$اون فرانسه
+فرانسه دوره؟
÷دوست داری بریم اونجا؟
جین گفت و دستش و دور گردن امگای بغلیش حلقه کرد
+میتونیم بریم ؟
$اگه تو بخوای من حرفی ندارم
جیمین لباش و غنچه کرد و بعد انگار موضوع مهمی یادش اومده باشه سمت نامجون برگشت
+اونجا بستنی دارن؟
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...