+آههه...د...درد داره
٪جیمین فقط یکم تحمل کن دیگه داره تموم میشه
چشمای خیسش و روی هم فشردو چنگی به ملحفه زیرش زد که همون لحظه صدای گریه نوزاد هفتم بلند شد. لبخند محوی روی لبهاش شکل گرفت و نفس آسوده ای کشید حالا دیگه دلیلی برای آزار دادن خودش نداشت ...میتونست بعد از 8ماه یه استراحت طولانی داشته باشه و خودش و برای روبه رویی با خانواده جدیدش آماده کنه٪اوه خدای من این خیلی کیوته
آرمی با پشت دست پیشونی عرق کردش و پاک کردو نگاهی به نوزاد چشم عسلی بین دستای سویانگ انداخت ،حق با اون زن غرغرو بود!نوزاد هفتم مثل یه فرشته کوچولو و کیوت بود البته که هر 7شاهزاده مثل ماه درخشان و مثل خورشید تابان بودن ولی اون کوچولو ...حتی با یه نگاه ساده هم میشد فهمید که با بقیه متفاوتهسویانگ نوزادو بین دستای آرمی گذاشت و سمت ملکه رفت تا وضعیتش و بررسی کنه ،از اونجاییکه امگا چشماش و بسته بود حدس اینکه از حال رفته چندانم سخت نبود و کار و برای دایه سلطنتی راحت تر میکرد
*م...ملکه؟!
لحن ترسیده آرمی باعث شد سویانگ سمتش برگرده و انگشتش و به نشونه سکوت بالا بیاره٪هیششش اون خوابیده نباید بیدارش کنی
*حالشون خوبه؟
اینبار با تن صدای آرومی پرسید که لبخند دلگرم کننده از جانب سویانگ نصیبش شد
٪آره نگران نباشنفس راحتی کشید و دوباره حواسش و به شاهزاده جونگمین داد که همچنان با چشمای درشت و براقش بهش زل زده بود و مشغول مکیدن انگشت شستش بود
٪ببرش پیش بقیه بچه ها ،اون تازه به دنیا اومده باید کنار برادراش باشه تا به رایحشون عادت کنه
آرمی تعظیم کوتاهی کرد و بدون هیچ حرفی فورا اتاق و ترک کرد
بلا فاصله بعد از خروجش سرو کله 6پادشاه پیدا شد
موهای پریشون ،فیس رنگ پریده و نگرانی که به خوبی میشد دید و تشخیصش داد به تنهایی برای عمیق تر شدن نیشخند شیطانی سویانگ کافی بود٪زایمان چطور بود آقایون!راضی بودین ؟
یونگی جلوتر از همه خودش و کنار جیمین روی مبل پرت کرد و ساعدش و روی چشماش گذاشت
#عمرا دیگه بچه بخوام
٪(خنده )حقتون بودوانگ بعد از سر زدن به بچه ها وارد اتاق جیمین شد و لبخندی به پسراش زد
^نمیخواین پدربزرگ شدنم و تبریک بگین؟
با لحن طلبکارانه ای گفت و دست به سینه جلوشون وایستاد
پادشاهای بیچاره که هنوزم توی شوک درد بارداری و وضعیت ملکشون بودن بی حال تبریکی گفتن و دور جیمین حلقه زدن ،توی همین چند ساعت خیلی چیزا رو درک و تجربه کرده بودن که درسی برای آیندشون بود
اونا فهمیدن برای بدست آوردن شادی باید سخت تلاش کنن و درد بکشن تا بعد بتونن با خیال راحت به زندگیشون برسن
حالا که همه چی کنار هم قرار گرفته بود و براشون خوشبختی بزرگی به ارمغان آورده بود باید همه تلاششون و برای حفظ و ثابت نگه داشتنش میکردن
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...