پارت55

2.7K 482 86
                                    

$واضح تر حرف بزن صدات و نمی شنوم
گوشه لباسش و توی مشتش گرفت و مضطرب به پاهاش نگاه کرد ،لحن آلفا به نظر خیلی عصبانی میومد به حدی که جرعت نداشت توی چشماش نگاه کنه و دلیلش و برای این کار به زبون بیاره
+چن بار ...ش...شما هارو صدا زدم ولی توجهی نکردین پس ...
€با یه هودی بلند و پاهای لخت همراه اون پسره هیز رفتی تا غذاهارو تحویل بگیری آره؟
کم مونده بود چشمای اشکیش گونه های سرخش و خیس کنه، اون چه تقصیری داشت وقتی همه اینا بخاطر جفتاش بود؟
#چرا هیچوقت به حرفامون گوش نمیدی لعنتی !!!
با کوبیده شدن جعبه های پیتزا روی زمین هینی کشید و قدمی به عقب برداشت . بهت زده نگاهش و بین صورت خشمگین یونگی و بقیه چرخوند باشه اگه اونا میخواستن بازم سرزنشش کنن اون خوب راه مقابله کردن باهاشون یاد گرفته بود
قبل از اینکه اون 6نفر بخوان متوجه کارشون بشن لحن بغض آلود امگا توی گوششون پیچید و باعث شد توجهشون و به صورت خیس از اشک و چشمای قرمزش بدن
چرا...چرا دوباره باعث شکستن قلب بلورین ملکشون شده بودن ؟
برای عذرخواهی کردن دیر بود ،چرا که حتی این کلمه مسخره هم نمیتونست عذابی که جیمین توی اون لحظه توی قلبش حس میکرد محو کنه و ببخشتشون
زندگی طولانی بود و اشتباه جفتاش بی پایان اگه قرار بود تا آخرین لحظه زندگیش اینطور روح لطیفش و با کوله باری از گناه و خشم برنجونن چه راهی برای درست کردن دوباره اوضاع بینشون وجود داشت ؟
+بسه ...هق...دیگه از دستتون خسته شدم
این و گفت و چنگی به قفسه سینش زد، هق هقای مظلومانش خبر از شکستن دوباره قلب صاحبش میدادن که بی پناه تر از هر زمانی به آغوش سرنوشت پناه برده بود
وحشت زده به جسم لرزون امگا نگاه میکردن، با دلربای عشقشون چیکار کرده بودن ؟چرا هر راهی و انتخاب میکردن سرانجامی جز پشیمونی و ناراحتی نداشت؟
+من ...هق...تا کی باید این رفتارای مسخرتون و تحمل کنم ؟؟...هق ... هرکی بود تا الان ...هق‌.‌.. مرده بود پس چرا من نمیمیرم تا از این وضعیت خلاص بشم هاااا؟؟؟
حرف آخرش و فریاد زدو روی زانوهای لرزونش فرود اومد، آرزوی مرگ کردن زیاده روی نبود ؟مگه یه مسئله کوچیک چه قدر ارزش داشت که امگا بخاطرش آرزوی مرگ کنه ؟
نه ...مشکل جیمین اتفاقی که چند ساعت پیش افتاد نبود . اعتمادی که از جانب اون 6نفر هر لحظه سردتر میشد باعث یخ زدن عشقی میشد که با دستای کوچیکش سعی در گرم کردنش داشت
اگه شعله های سوزان عشق خاموش میشد، خاکستر پشیمونی و درد روی اون مینشست و عذاب واقعی برای همشون به ارمغان می آورد
اونا هنوزم راه درست عاشقی کردن و یاد نگرفته بودن وگرنه معشوقشون اینطور جلوی غرور پایان ناپذیرشون پژمرده نمیشد
نامجون با قدمای نا مطمئن سمت جیمین قدم برداشت ،خواست دستش و روی شونش بزاره که امگا ازش فاصله گرفت و فورا سر جاش ایستاد
+به من دست نزن !
$ج...جیمین گوش کن من
+فکر نمیکنین به اندازه کافی گوش دادم ؟چیز جدیدی برای گفتن دارین جز گفتن متاسفم؟؟؟کی میخواین بفهمین با یه کلمه مسخره قلب شکسته آدما مثل قبل نمیشه ؟
×عزیزم گوش کن
+نه شما گوش کنین ...بعضی اوقات به این فک میکنم که ...که
چشماش و بست ،گفتن این حرف درست نبود و ذهنش بهش دستور خودداری میداد اما دلش برای جبران زخمی که خورده بود به زخم زدن نیاز داشت

Our runaway love💘Where stories live. Discover now