×هیونگ باور کن من حالم خوبه ببین
یه دور چرخید و نمای کاملی از بدن بی نقصش و به نمایش گذاشت تا خیال نامجون و یونگی از بابت سالم بودنش راحت بشه
#ولی هنوزم رنگت پریدست بیا یکم از خون من بخور
یونگی گفت و مشغول باز کردن دکمه های لباسش شد
تهیونگ هوفی کشیدو روی تخت نشست، هرچقدرم تلاش میکرد فایده نداشت چون در آخر اونا کار خودشونو میکردن و این موضوع فقط یه چیز و ثابت میکرد
اینکه برادراش بیش از حد مراقبش بودن و سعی میکردن ازش در برابر هر خطری محافظت کنن تا خرس عسلیشون آسیب نبینه هرچند قدرت سیاهی که توی وجود اون ریشه زده بود حتی از نامجون که قدرتمند ترین سه رگه بود پیشی می گرفت
در آخر هیچ چاره ای جز پایین آوردن گاردش در برابر اونا نداشت
یونگی بعد نشستن کنار دونسنگش قسمتی از گردنش و مشخص کردو اونو سمت تهیونگ گرفت
#زود باش بخور
×اما آخه ...
#معطل چی هستی؟
تهیونگ ناچار لیسی به لباش زد و نیم نگاه کوتاهی به هیونگ دیگش انداخت که دست به سینه و منتظر نگاش میکرد انگار اونم همین خواسته رو ازش داشتپس تسلیم خواستشون شد و زبونش و به آرومی روی گردن یونگی کشید،تا نقطه مورد نظرش و پیدا کنه ...جایی که خون بدون هیچ مانع و انعقادی در جریان بود
با تغییر رنگ یهویی چشماش دندوناش و توی گردن هیونگش فرو کردو با ولع مشغول نوشیدن خون شیرینش شد
یونگی شاید اخلاق تندو تلخی داشت اما خون توی رگاش حتی از عسلم شیرین تر بود و این موضوع باعث شد حتی توجه جین و نامجونم بهش جلب بشه
و هر از چند گاهی رگای پارش پذیرای دندونای تیز برادراش باشهبعد دقایق کوتاهی، سرشو عقب کشید و با پشت دست رد خونی و که از کناره های لباش سرازیر شده بود پاک کرد
×خیلی شیرینی هیونگ
#اگه نمیخوای یه شیرینی لوله ای دهن پر کن و حس کنی زود کونتو تکون بده ...جیمین از صبح نگرانت بود حتی نتونست خوب غذا بخوره من نمیخوام آسیب ببینه فهمیدی؟
لحن هشدار دهنده یونگی هیچ دلیلی برای سرپیچی کردن به جا نمیذاشت پس لبخند محوی زدو با سر تایید کرد
×حق با توعه هیونگ بریم پیشش دلم براش تنگ شده+هیییی توله بیا اینجا ببینم چی گفتی؟
با حرص غرید و دنبالش راه افتاد مگه اینکه دستش بهش نرسه کاری میکرد از زندگی پشیمون بشه
جونگ کوک توی دور ترین نقطه از سالن ایستادو به عقب برگشت وقتی با لپای سرخ شده و راه رفتن پنگوئنی جیمین مواجه شد سد دفاعیش شکست و همونجا روی زمین دراز کشید
کل سالن از صدای بلند قهقه های شیرینش که به نظر جیمین خیلی مسخره میومد پر شده بود چرا دست از اذیت کردنش بر نمیداشت؟
اون میتونست که توی این دوران چقدر حساس و زود رنجه اما بازم اون و موچی تپلی صدا زده بود این حرف باعث میشد جیمین حس بدی داشته باشه
احساس پر بودن میکرد، انگار فقط منتظر یه تلنگر بود تا خودش و خالی کنه
بدون هیچ مقاومتی روی زمین نشست و زد زیر گریه
صداش به قدری بلند بود که جونگ کوک و شوکه و متعجب میکرد
فورا از روی زمین بلند شدو سمت بیبی هیونگش رفت که مثل بچه ها با صدای بلند گریه میکرد ،باید قبل از رسیدن هیونگاش جیمین و آروم میکرد وگرنه دیگه شخصی به اسم جونگ کوک روی هیچ سیاره ای وجود نداشت
کنارش نشست و دستشو قاب صورت اشکیش کرد
_عزیزم چت شده؟چرا داری گریه میکنی؟
+چیرا داری گیریه میکنی؟همش تقصیر توعه روانیه ...هق
جونگ کوک نمیدونست از اینکه جیمین اداش و در آورده بخنده یا بخاطر حساسیت بیش از اندازش نگران باشه پس ترجیح داد لبخند بزنه و با گذاشتن بوسه ای روی لباش آرومش کنه، به نظر میرسید این روش خیلی زود جواب داد چون دیگه خبری از اون اشکای مرواریدی و ناله های غمناک نبود ،فقط یه بیبی موچی بودکه با بینی سرخ شده و چشمای خماربهش نگاه میکرد
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...