₩متاسفم جیمین
گیج نگاهشو بین اجزای صورت پدرش چرخوند چی انقدر مرد صبور و خون گرمی مثل اونو ناراحت کرده بود؟
+آپا چی شده؟ مشکل جدیدیه؟
نفس عمیقی کشید ،خوشبختانه کیم ها رفته بودن تا جاهای دیگه ی روستا رو ببینن اینجوری راحت تر میتونست با پسرکش صحبت کنه
₩موضوع کایهوعه
رنگ از صورتش پرید ،آب دهنشو با استرس قورت دادولبای لرزونشو ازهم فاصله داد
+چ...چه بلایی سرش اومده بابا؟
باید بهش میگفت ،هرچقدرم این موضوع به پسرش صدمه میزد وروحیشو نابود میکرد اون حق داشت بدونه
₩از درپشتی برو وقتی رسیدی به خونش میفهمی چیشده منو ببخش عزیزمنفس نفس زنان خودشو به کلبه ی چوبی رسوند ،همانجایی که قراربود همراه مرد رویاهاش خاطرات قشنگی توش بسازن وزندگی خوبی داشته باشن
بغض بدی راه گلوشو گرفته بود ،حتی نمیتونست درست نفس بکشه اون پسر ...نه نه امکان نداشت کایهو باشه اون هیچوقت بهش خیانت نمیکرد
کایهو بدون اینکه حواسش به اطرافش باشه بار دیگه لبهای دختر آلفارو به بازی گرفت
روی زانوهاش فرود اومد ،قلبش ...چرا دیگه حسش نمیکرد؟هر بار که کایهو به صورت ولبای دختر بوسه میزدو بدنشو لمس میکرد صدای شکستن قلبشو بیشتر می شنید
"اوپا...آهه...زودباش میخوام حست کنم
اخمی کرد ،باچنگ زدن موهای سیاه دختر اونو روی زمین خوابوندو شلوارشو پایین کشید همینکه خواست واردش بشه چشمش به جیمین افتاد که از ته دل گریه میکردو به چمن زیر پاش چنگ مینداخت
+عوضی...هق...چطور تونستی همچین کاری باهام بکنی؟...هق...چطور تونستی؟؟؟
کایهو دستپاچه از روی دختر بلند شد وباچشمای خشمگین به دختر عموی آلفاش فهموند بهتره هرچه سریعتر از جلوی چشماش گم شه
دختر بعد برداشتن لباساش نیشخند پنهانی به جیمین زدو از در پشتی فرارکرد^بذار برات توضیح بدم اونطوری که فک میکنی نیست خواهش میکنم به حرفام گوش کن...
جین دستشو یه ضرب روی سینه ی کایهو کوبیدو باعث شد پخش زمین شه
کوک محکمتر سر جیمین وبه آغوش کشید وبا اخم ترسناکی به کایهو نگاه کرد ،کل مردم روستا جمع شده بودن تا سرازاتفاق جدید دربیارندستشو تکیه گاه بدنش کرد ،بعد اینکه باند شد خواست سمت جیمین بره که اینبار یقش ازپشت کشیده شد
×فکرشم نکن نزدیکش بشی حرومی
ازشدت خشم و عصبانیت قفسه سینش تندتند بالا وپایین میشد اگه اونا پادشاه نبودن میدونست چجوری دخلشونو بیاره
تا چشماش به چشمای اشکی جیمین افتاد خشمش فروکش کردو ته نگاش حالت غمگینی به خودش گرفت
^متاسفم جیمین من...من هنوز عاشقتم مجبور شدم تن به این ازدواج بدم
+تو...توبه من خیانت کردی ...میفهمی؟؟؟
&اونجوری که فکر میکنی نیست جیمین خواهش میکنم ...
دستاشو روی گوشش گذاشت . دیگه نمیخواست چیزی بشنوه ،مگه حرفیم مونده بود؟هرچی که نباید میدید و دید هربهونه ایم برای این کارش میاورد خیانت محسوب میشد
+ازت بدم میاد
جیمین بغض آلود گفت وباسرعت شروع به دویدن کرد
€میریم دنبالش
جیهوپ گفت وهمراه ویکوک ویونگی پشت سر جیمین راه افتادن ،بعد رفتن مردم وآروم تر شدن جو شیائو نفس عمیقی کشیدو روبه نامجین گفت
₩ّبه عنوان یه پدر ازتون میخوام کمکش کنین، میدونم جیمین من یکم لجبازی ولی ...الان دلش شکسته بیشتر ازین نشکنینش
جین به معنای تایید سرتکون داد،بعد رفتن شیائو نامجون با حرکت سر ازجین خواست بره دنبال اون پنج نفر ،درنهایت وقتی منظور هیونگشو فهمید نیش خند معناداری به صورت خشمگین ومملو ازپشیمونی کایهو زدو تویه چشم بهم زدن غیب شدکایهو باگستاخی به چشمای نامجون خیره شد دندوناشو روی هم سایید
&همش تقصیر شما هاست گند زدین به زندگیم، معشوقم وازم گرفتین حالاهم که آینه دقم شدین
نامجون تکخندی زد وآروم مشغول درآوردن کتش شد وبه تای ابروشو بالا داد
$اسمت کاهو بود یا کایهو؟
&عوضی
$خب حالا مهم نیست میخوام یه چیزی بهت بگم آمادگی شنیدنش وداری؟
کایهو آب دهنشو قورت داد بدن نامجون پشت کت ،اصلا نشون نمیداد اینقدر عضلات سفت ومحکمی داشته باشه طبیعیه یه آلفا همچین بدنی داشته باشه؟
نامجون وقتی نگاه خیره کایهو رو روی بدنش حس کرد نیشخندی زدو بعد بازکردن دکمه آستینش، جفت آستینای لباسشو بالا داد
$جواب سوال قبلی وندادی پس جواب مثبت درنظرمیگیرمش حالا وقتشه یکم مردونه باهم صحبت کنیم بدون خشونت هوم؟
نامجون گفت وباتغییر حالت صورتش اولین ضربه ی مشت و روی صورت کایهو فرود آوردجیمین:
به آبشار روبروم خیره شدم ،قلبم مث یه تیکه شیشه ی شکستنی بود که عشق زندگیم اونو شکست
هیچوقت حتی به فکرمم خطورنمیکرد بهم خیانت کنه اونم بایه دختر ،اونکه میگفت از دخترا متنفرم پس چ...چرا همچین کاری کرد؟جیمین عاقل باش حتما نمیخواستت که ولت کرد اما قلب بی جنبم حالیش نمیشه
آرزوهایی که مثل دیوار آجری دونه دونه روی هم ساخته بودیم بایه نقص اساسی فرو ریخت و اونیکه زیر آوار موند من بودم ،مگه نگفت مال همیم ؟مگه قرارنبود زندگیمونو باهم بسازیم و بچه هامون و بزرگ کنیم؟
با پشت آستین لباسم اشکام وپاک کردم ،همون لحظه با یاد آوری موضوعی نگاهم رنگ خشم گرفت
اگه اون 6نفر نبودن هیچوقت این اتفاق نمیفتاد ،اونا بزور منو دزدیدن وباعث شدن من سه نفر از بهترین افراد زندگیم وازدست بدم . آشغالای عوضی فک کردن من به این آسونیا دلم باهاشون صاف میشه ؟عشق ؟هه نکنه انقدر احمق که باورکردن مطیعشون شدم و قراره عشقمو بینشون تقسیم کنم؟
+نه نه نه هیچ کدوم ازین اتفاقا هیچوقت قرارنیست بیفته
زیر لب زمزمه کردم وبه دوروبرم نگاه کردم ،وقتی چشمم به یه تیکه سنگ بزرگ وتیز افتاد اونو برداشتم وتو آستین لباسم جاسازیش کردم نمیدونم قراره کدوم یکی ازون بدبختارو بزنم ولی همینکه یکم زمان برا فرارکردن گیرم بیاد کافیه
صدای پایی درست پشت سرم نزدیک و نزدیک تر میشد ،دستامو جلوی بدنم توسینه جمع کردم ومنتظر فرصت شدم لعنتی خونت پای خودته پادشاه عوضی
گرمای بدنش نشون میداد فاصله ی کمی باهام داره ،نفسای گرمش وکنار گوشم حس کردم ،دستش روی شونم نشست
قبل اینکه بخواد کار دیگه ای بکنه داد بلندی کشیدم بایه عکس العمل سریع سمتش برگشتم و سنگ وبه ناحیه ی سرویه بخش از صورتش کوبیدم ولی خیلی زود بادیدن چشمای معصوم وبهت زدش پشیمون شدم واون جسم لعنتی از دستم افتادپارت11
جیمین با اینکارش گور خودشو کند🤧🤧
قراره کلی بهش بدبگذره نباید انقدر عجولانه رفتارمیکرد
💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...