×جیمیننن؟
با ترس چشمای خواب آلودش و باز کرد و نگاه گیجش و روی تک تک چهره های نگران توی اتاق چرخوند
حافظش توی یاد آوری اتفاقی که براش افتاد یاری نمیکرد، اما غش کردن یهوییش چندان نرمال نبود
پس سمت نامجون برگشت و متعجب پرسید:
+چه بلایی ...سرم اومده؟
نامجون که از شدت نگرانی رنگ از صورتش پریده بود دست معشوقش و بین دستاش گرفت و لبخند دستپاچه ای زد
$چیزی نیست، فقط ضعف کرده بودی
÷قبلا راجب خوردن داروهات چی گفته بودم امگا؟
€هی، چرا داد میزنی اون تازه بهوش اومده بازجویی و بزار برای بعد
جین دست به سینه ایستاد و تکخندی زد
÷فقط میخوام بدونم به کدوم دلیل کوفتی داروهاش و نخورده حرف بدی زدم؟
نامجون با چشماش به جین علامت داد که تمومش کنه ،اونم بعد گفتن برات متاسفم اتاق و ترک کرد حالا فقط خودشون 6نفر توی اتاق بودنامگا با پایین نگه داشتن سرش ،شرمندگی توی چشماش و مخفی نگه داشت . حق با جین بود ،اون نباید توی خوردن داروهاش بازیگوشی میکرد اما برای اینکارش دلیل منطقی داشت
کوک با در نظر گرفتن شرایط لوناش طرف دیگه تخت نشست و دستش و روی گونه نرم و لطیفش کشید
_ جیمین شی ، از حرفاش ناراحت نشو تو که خوب میشناسیش...جیمیننن !!
وقتی متوجه خیسی صورت امگا و قطرات سرد اشک روی دستاش شد اسمش و صدا زد و سرش و بالا آورد
اونجا بود که همه متوجه اشکای ملکشون شدن#گاد، اگه بخاطر حرف جینه الان میرم به حسابش میرسم
+ن...نه، مسئله ...هق...این نیست
€پس چیشده ؟
×جیمین چی ناراحتت کرده؟
نامجون بوسه ای روی پیشونی امگاش گذاشت و لبخند اطمینان بخشی بهش زد تا خیال بیبی بویش و راحت کنه و بهش فضای بیشتر برای حرف زدن بده
$میشنویم
+اون داروها...هر وقت میخورمشون بچه ها شیر نمیخورن...من ...من دوست ندارم اونا گرسنه بمونن...نمیخوام بچه هام و عذاب بدم
همشون متعجب نگاهی به هم دیگه انداختن، چرا جیمین همچین موضوع مهمی و ازشون مخفی کرده بود ؟
_هیونگ چرا این و بهمون نگفتی ؟
+میخواستم بگم ... ولی نگران بودم
#نگران چی؟
+اینکه دیگه نتونم بهشون شیر بدم ،میدونین اگه یه امگا نتونه تا یه سال به بچه هاش شیر بده حس صمیمیت بینشون کم میشه من ...نمیخواستم بچه هام و از خودم دور کنم ...
با گاز گرفتن گوشه لبش از ریزش مجدد قطرات اشک مزاحم روی صورتش جلو گیری کرد و دوباره سرش و پایین انداخت
شاید اون زیاد حساس شده بود، اما نمی تونست جلوی غریضه قویش و برای حفاظت و نگهداری از بچه ها نادیده بگیره
کوک با علامت دادن به بقیه هیونگاش، ازشون خواست اتاق و ترک کنن تا بتونن راجب این موضوع صحبت کنن ،تو این فرصت لوناشون میتونست بیشتر استراحت کنه ...
بدون نگرانی و مشغله ذهنی÷من نمیدونستم
جین با ناراحتی زمزمه کرد و سرش و بین دستاس گرفت . نباید با معشوقش انقدر تند برخورد میکرد، حالا که ازدلایل و نگرانی امگا باخبر شده بود خودش و سرزنش میکرد ،اون به عنوان جفت و همسر نتونسته بود زودتر متوجه مشکل ملکش بشه
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...