پارت29

4.8K 762 123
                                    

با مرتب کردن پتو روی بدن برهنش بوسه آرومی روی پیشونیش گذاشت و از جاش بلند شدو لباسشو پوشید همونطورکه دکمه های لباسش و میبست گفت
$امیدوارم این جواب داده باشه نمیخوام سد راحتون باشم هرکاری میکنم به صلاح خودتون و سرزمینمونه پس از من ناراحت نشو
به آرومی زمزمه کردو نگاه آخری بهش انداخت
چند ماهی میشد که جیمین ملکشون شده بود ،اوضاع کشورشون بعد کلی هرج و مرج آروم گرفته بود و دیگه خبری از دردسر درباریان نبود چون بعد اعدام وزیر اعظم سوک، کسی جرعت مخالفت و بدگویی راجب جیمین و پادشاهی نداشت اما نمیشد همیشه مردم و وادار به سکوت کردو با قدرت ترسوندشون
به عنوان پادشاهی که خودشون و متعلق به مردمشون میدونستن باید به یه سری از وظایف ومسائل مهم رسیدگی میکردن که مهمترینشون مسئله جانشینی و ولیعهد بود
اونا باید هرچی زودتر فکری به حال این مشکل میکردن
از طرفی با زیر نظر گرفتن جیمین متوجه شدن هیتش نزدیکه هرچند هر بار که ازش راجب این موضوع سوال می پرسیدن از جواب دادن تفره میرفت و بحث و عوض میکرد ،شاید هنوز آمادگی کامل برای انجام این کار نداشت شایدم میترسید که نظریه دوم به نظر درست تر میومد
درکش میکرد ،حق داشت بترسه و به همین دلیل سرزنشش نمیکرد اما گذشتن ازش و صرف زمان طولانی به صلاح هیچ کس نبود مخصوصا جیمین
چرا؟شاید چون اونا یه مسئله مهم و حیاتی و ازش مخفی کرده بودن و میخواستن توی شب مقدر شده بهش بگن اگه الان بهش میگفتن بدون شک جیمین دوباره فرار میکردو بیشتر از قبل میترسید پس تصمیم گرفتن سکوت کنن، یه سکوت مصلحتی بهتر از دروغ گفتن بهش بود

تیرو بین کمان گذاشت و با قدرت کشیدش
یونگی و جونگ کوک مفتخر بهش نگاه کردن بعد کلی تمرین بالاخره یاد گرفته بود چطوری اون تیر آهنی و بین کمان چوبی نگه داره
_آفرین عزیزم حالا جوری روی هدف تمرکز کن که انگار تو خود اون تیری و شخصی برای کشیدنش وجود نداره
#همراه باد حرکت کن
_باقدرت پرتاب شو
جیمین چشماشو بست و محکم تر تیرو کشیدو رهاش کرد
آروم یکی از چشماشو باز کرد، بادیدن تیرش که وسط بوم فرود اومده بود ذوق زده چند بار بالا و پایین پرید و کوک و یونگی و به آغوش کشید
+مرسیییی خیلی دوست داشتم یادش بگیرم
با لحن خوشحالی گفت و بوسه ای روی گونشون کاشت
×جیمین بیا اینجا
سرشو به سمت صدا چرخوند ،تهیونگ با یه شمشیر چوبی اونجا وایستاده بودو منتظر بود بهش بپیونده
بعد اتفاقاتی که توی عمارت و بیرون از اون افتاد اونها تصمیم گرفتن به امگاشون مبارزه کردن و یاد بدن تا محض اطمینان توی مواقع حساس و پر خطر آمادگی رویارویی با دشمناشو داشته باشه هرچند آرمی یه جنگجوی ماهر بود که با دل و جون از جیمین محافظت میکرد اما خود جیمین دلش نمیخواست انقدر به دیگران و جفتاش متکی باشه
خودشم باید برای حفظ جونش تلاش میکرد
بخاطر همین هرکدوم از پادشاها تصمیم گرفتن حرفه خودشون توی نبردو به جیمین یاد بدن
جونگ کوک مربی تیر اندازی جیمین شدو یونگیم کار با سموم مختلف و بهش یاد میداد
تهیونگ استاد شمشیر زنی و جین کار با خنجرو بهش یاد میداد
نامجون بخاطر قدرتایی که به عنوان یه سه رگه در اختیار داشت تصمیم گرفت به جیمین قدرت سپر ایمنی و آموزش بده که در مقابل هر مشکلی بتونه ازش استفاده کنه و در آخر جیهوپ بخاطر مهارت بالاش توی استفاده از زنجیر خاردار مسئول آموزش این حرفه بهش شد

Our runaway love💘Where stories live. Discover now