پارت 24

5.3K 792 106
                                    

₩من ...آه وانگ
&حقیقت وبهم بگو
وانگ داد زدو شیائو از درد به خودش پیچید ،فک نمیکرد کسی که یه زمانی عاشقش بوده از سلطه ی آلفاییش برای ازپادرآوردنش استفاده کنه ...
این موضوع بدجوری قلبشو میشکست
وانگ فرمونای بیشتری آزاد کرد،بدون اینکه دستشو از صورت مرد امگا کنار بکشه به چونش فشار آورد
طوری خواهان شنیدن حقیقت بود که انگار زندگیش به اون بستست ،زندگی کردن توی گمراهی بس بود
&حرف بزن شیائو!
شیائو با گریه لبهاشو از هم فاصله داد و جمله ای رو به زبون آورد که باعث وحشت معشوقه ی قدیمیش شد
₩ج...جیمین حاصل...آههه یه رابطه اجباریه...هق
وانگ حس کرد دنیا روی سرش خراب شده، شیائو داشت راجب چی حرف میزد؟
کنارش روی تخت نشست ،دستشو عقب کشیدو با تعجب به چشمای خیس شیائو خیره شد
&دوباره ...د...دوباره تکرارش کن
آهی از سر بیچارگی و بدبختی کشید ،متنفر بود از اینکه باز اتفاقات گذشته رو پیش بکشه اما مگه چاره ی دیگه ای هم داشت؟حقیقت با وجود تلخی که زندگیشو به کام مرگ کشوند باید باز گو میشد
اینطوری احساس سبکی میکرد و همینطور از تمام حرفایی که پشت سرش زدن تبرعه میشد فقط باید امید وار میبود ،امید به اینکه اون حرفاشو باور کنه
به چشمای منتظرش خیره شد پلکی زد که همزمان قطره اشکی از گوشه چشماش پایین ریخت و توی موهاش گم شد ، چرا بعد سالها دوری و خیانتی که فک میکرد در حقش شده بازم قلبش از دیدن اشکای امگا درد میگرفت؟
₩پسر عموت ویونگ...اون لعنتی وقتی تو رو فرستادن ماموریت اومد توی اتاقمون،خ...خواستم ازدستش فرارکنم ولی اون زمان قدرتشو نداشتم واون تونست که...ت...تونست که
هجوم خاطرات وحشیانه مغزشو هدف گرفته بودن و توی ادامه ی گفتار همراهیش نمیکردن
وانگ شوکه دستشو روی دوطرف شونه هاش گذاشت و تکونش داد
&شیائو !حقیقت نداره مگه نه؟میفهمی چی داری میگی؟
از لحن سردو جدی ولی در عین حال نگران آلفا بازم اشک ریخت و لعنتی به سرگذشت غم انگیزش فرستاد که تو اون زمان ، وقتی داشت زندگیشو در کنار تنها معشوقش پیش بینی میکرد همچین بلایی سرش آورد
₩اومدنت به قصر دوماه طول کشید ،ویونگ دست از اذیت کردن من برنمیداشت بارها از امپراطور و ملکه مادرکمک خواستم اما اونا هیچ کمکی بهم نکردن حتی حتی ...نزاشتن نامه هام دستت برسه ،هیچ کس از حضور من توی قصر خوشحال نبود زندگیم برای کسی اهمیتی نداشت
&ب...بعدش چی ؟
پارک لبخند تلخی زدوسرشو پایین انداخت
₩نمیخواستم بچه ی دوماهم رویاهات و نابود کنه ،نمیخواستم ببینم روزی وکه حسرت میخوری پس رفتم با اینکه قلبمو میشکست رفتم . تو میتونستی با کسایی ازدواج کنی که پاکن نه یکی مثل من که بهش تجاوز...
با خوردن سیلی توی گوشش ،متعجب دستشو روی گونش گذاشت اما با حرکت بعدی وانگ ونشستن لبای گرمش روی لبای خودش چشماش تا آخرین حد گشاد شد
وانگ با دلتنگی و دردی که هر لحظه بیشتر از قبل به قلبش فشار میاورد عمیق و آروم میبوسیدش و بعد چند دقیقه بوسه ی یک طرفش و شکست و اینبار دستاشو توی دستش گرفت
&چ...چرا فک کردی برام مهمه؟اگه...اگه فقط بهم میگفتی هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد ...نمیذاشتم هیچ کدوم از این اتفاقا بیفته میدونستی که چقدر میخواستمت
یکی از دستاش و از بین دستای آلفا بیرون کشیدو اشکای مزاحمش و پاک کرد. میخواست بازم ادامه بده
بازم گلایه کنه تا مرد آلفا درکش کنه
آهی از سر کلافگی کشید
₩به فکر سقط کردنش افتادم ولی همون روز یه پیر زن و دیدم که خیلی عجیب غریب بود اون بعد لمس کردن شکمم گفت کسی که دنیای نابود شدمون و نجات میده توی شکمت خوابیده ،اونجا بود که قلبم لرزید دیگه حتی فکرمم سمت همچین کاری نرفت
من عاشق جیمینم شدم و هستم به عنوان یه پدر هر کاری برای بچم میکنم وبرام مهم نیست پدرش کی بوده
جیمین پسرمه همه ی وجودم وگذاشتم تا بزرگش کنم وبه اینجا برسونمش نمیخواستم وارد این بازی کثیف شه ولی من کسی نبودم که بتونم جلوی این سرنوشت وبگیرم
صادقانه بیان کرد و تمام حرفاش عین حقیقت بود شاید اولش مقاومت میکرد اما به مرور زمان وقتی به خودش اومد متوجه شد هیچ کس و جز بچش نداره
و حالا اون شده بود تمام زندگیش و تمام اون چیزی که برای ادامه ی زندگی نیاز داشت
&میخوامت
بعد چند دقیقه سکوت این اولین کلمه ای بود که اون به زبون آوردو باعث شد پارک سرشو فورا بالا بیاره و به اون نگاه کنه
₩چ...چی؟
&عاشقتم
سعی کرد آثاری از شوخی توی چهره وانگ پیدا کنه اما همه ی اون چیزی که نصیبش شد جدیتش بود که باعث ترسش شد
₩نه ...نمیشه
&میتونم حس کنم که توعم دوسم داری جلوی احساساتتو نگیر
₩آزادم‌کن
شیائو با لحن لرزونی که با ترس مخلوط شده بود گفت و خودشو روی تخت عقب کشید
&امکان نداره (پوزخند)
وانگ زمزمه کردو بعد محکم کردن دستبندای آهنی که به گوشه تخت متصل شده بودن از جاش بلند شد و سمت در حرکت کرد بعد از سالها زندگی بالاخره میخواست خود واقعیش و نشون بده و تا آخرین لحظه برای بدست آوردنش تلاش کنه
₩صبرکن تونمیتونی منو اینجا زندونی کنی
صدای آرومش پوزخند روی لبهاش آورد
&میتونم ومیکنم بشین و تماشا کن

Our runaway love💘Where stories live. Discover now