پارت19

5.4K 824 242
                                    

"سقط شده
این اولین حرف دکتر بعد بررسی کردن وضعیت بدنی امگا بود
هیچکس حرفی نزد ،جیمین بی تفاوت سرش روی بالش گذاشته بودو اشک میریخت بدون اینکه نگاهشو از جفتای گناه کارش بگیره !درسته اونا همشون از نظرجیمین گناه کار بودن، مرگ جنین چند روزش بدست اون 6نفر وحشیانه ترین اتفاق تاریخی بود که میتونست اتفاق بیفته
نامجون آهی کشید
$مرخصی
دکتر بعد جمع کردن وسیله هاش از اتاق بیرون رفت
یونگی مدام به دستاش نگاه میکرد،تازه میفهمید چه غلطی کرده وهرچی بیشتر زمان می گذشت پشیمون تر میشد
جین نزدیک جیمین رفت ،آروم کنارش نشست ،با تردید دستشو بالا آورد میخواست موهای امگارو نوازش کنه که با چرخیدن سر جیمین به طرف دیگه ای و صدای ضعیفش که میگفت بهم دست نزن پشیمون شد
نامجون به یونگی ،تهکوک وجیهوپ نگاه کرد
$فردا آخرین جلسست، اگه نتونیم نجاتش بدیم مجبور میشیم قصاصش کنیم ...
یونگی چنگی به موهاش زدو از بین دندونای چفت شدش غرید
#نمیزارم یه خراش روش بیفته حتی اگه مجبورشم همه ی اون لاشیارو از لب تیغ رد کنم نمیرارم کوچیکترین آسیبی بهش برسه
کوک پوزخندی زد
_هیونگ فک نمیکنی‌ قبلا این کارو کرده باشی؟
#خفه شوووو!!چرا جلوم ونگرفتین هااا!!
نامجون کلافه دستی به شقیقش کشید
$بس کنین دعوا کردن هیچ فایده ای نداره
کوک ویونگی چشم غره ای بهم رفتن نامجون بعد یکم راه رفتن تو اتاق سمت جیمین چرخید وبا چشمای درشت شده پرسید
$تو گفتی اونجا یه کلبه بود آره؟
جیمین حرفی نزد ،نامجون اون طرف تخت روفت وپایینش زانو زد
$باید حرف بزنی، میتونم گذشته ی کلبه رو ببینم اینجوری میتونم نجاتت بدم
+اگه...ن...نخوام زنده بمونم چی؟
با اینکه صداش لحن آروم وضعیفی داشت ولی به گوش هر شیش نفر مخصوصا نامجونی که روبروش قرار داشت رسید و باعث شد هینی بکشن
×تو...تو دیوونه شدی؟؟
با سختی پشت به تخت خوابید ،نوازش وار دستشو روی شکمش گذاشت
+آره دیوونه...ش...شدم مثل شما ها
لبخنددردناکی زد قطرات اشک بازم از چشمای تیله ایش پایین ریخت و بعد افتادن روی بالش محو شد
+قراربود اینجا...زندگی کنه ...شما...ج...جونش وگرفتین
یونگی حس میکرد ته گلوش با درپوش سیمانی بسته شده ،انقدر بغض داشت که ممکن بود همونجا بزنه زیر گریه
سمت جیمین دوییدو بغلش کرد ،ناله های دردناک جیمین از درد نتونست اونو منصرف کنه اون حالا آغوش امگا رو میخواست
#منو ببخش ...دیوونه شده بودم نمیتونستم ببینم بچه ی کسی جز ما توی شکمت باشه ...من ...من خیلی دوست دارم جیمین حاضرم بجات بمیرم ،اما هیچ آسیبی بهت نرسه ...تسلیم نشو باشه؟تا تهش بخاطرت میجنگم یه روز میفهمی همه اینکارا به صلاحت بوده
+ش...ما ها حتی نمیدونستین...وجود داره یانه ...حرفامو ب...باور نکردین ...نزاشتین خودم مطمئن بشم .‌..که ...و...وجود داره یانه اما ...میخوام باورکنم بچه ای بود ..‌.بچه ای بودو شما بی رحمانه از بین بردینش...دیگه بهتون ا...اعتماد ندارم ،به خودمم باور ندارم ...دیگه تحمل ندارم
چشماشو روی هم فشار داد، انقدر خسته بود که دیگه نمیتونست چشماشو باز نگه داره ایام سختی داشت ،به یه خواب سنگین نیاز داشت تا همه ی ناراحتیاش و توبیداری دفن کنه
حتی ممکن بود این آخرین باری باشه که میخوابه

Our runaway love💘Where stories live. Discover now