(متن چک نشده عزیزان)بیمارستان شین یانگ، ساعت ۳:۰۶ :
با قدم های سریع به سمت درب ورودی بیمارستان دوید و بدون توجه به یونگی که پشت سرش می اومد و سعی می کرد بهش برسه وارد شد و به پذیرش هجوم برد.
= ببخشید..جئون جونگ کوک بیمار اورژانسی سانحه ی آتش سوزی.
زن نگاهی به قیافه ی خسته ی بتا انداخت و زیر لب زمزمه کرد: امگا ها چقد خاطرخواه دار شدن اول یه آلفا دنبالش میگشت حالام بتا...خدا شانس بده.
جیمین انقدر نگران بود که اهمیتی به گفتش نداد و منتظر جواب زن موند.
× خب..ایشون در بخش بستری هستن، اتاق ۲۳۵ و اون خانم و یه آقا بالای سرش.
بتا تشکر زیر لبی ای از پرستار کرد و به سمت خانم لی پا تند کرد.
= خ..خانم لی....جونگ کوک کجاست؟
زن به سمت صدا برگشت و با جیمین مواجه شد،لبخند گرمی به چهره ی خستش زد و گفت: سلام خوش برگشتین..نگران نباش تو بخش بستری عه. آقای کیم هم بالا سرشه و با توجه حرف های دکترش حالش خوبه.
جیمین سرش رو تکون داد و به سمت بخش حرکت کرد؛ تا وقتی خودش نمی دید نمیتونست باور کنه که حال دونسنگ کوچولو و حساسش خوبه.
یکم که بین راهروها گشت تا به اتاق ۲۳۵ رسید و بعد از باز کردن در اتاق با هیکل خمیده ی تهیونگ مواجه شد و به سمتش رفت، روی تخت جونگ کوک خوابیده بود و چندین سرم به دستش وصل بود که باعث تکه تکه شدن قلب بتا می شد.
آب دهانش رو قورت داد و نگاهی به تهیونگ انداخت.
= س..سلام.
آلفا با شنیدن صدای بهترین دوستش نگاهش رو از امگای رو تخت گرفت و از روی صندلی بلند شد و نگاه خیرش رو به بتا داد.
+ کجا بودی؟
جیمین نامحسوس آب دهانش رو قورت داد.
= ف..فرانسه.
+ چرا؟
= یونگی کار داشت..
+ یونگی کار داشت. تو چرا رفته بودی؟
= ..رفته بودم که تنها...نباشه..
تهیونگ پوزخند محوی زد و نگاهش رو به گوشه ی دیگه داد و گفت: تنها بودن جونگ کوک مهم تر نبود احیانا؟
نگاه شرمندش رو به آلفا داد و زیر لب زمزمه کرد: خودش گفت مشکلی نداره با تنهایی...
+ مشکلی نداره؟
یه ضرب از روی صندلی بلند شد و رو به روی جیمین ایستاد.
+ چند سال جونگ کوک رو میشناسی آقای پارک؟
جیمین آب دهانش رو قورت داد چون می دونست وقتی اینطوری خطاب میشه یعنی تهیونگ واقعا جدی عه و از طرفی هیچ حال روحی خوبی هم نداره، بعد از خیس کردن نا محسوس لبش آروم گفت: نزدیک ۲ سال میشه.
آلفا سرش رو به معنای تایید تکون داد.
+ و بنظرت اینقدر زمان برای شناخت هرچند سطحی یه نفر کافی عه؟
بتا به آرومی تایید کرد و بعد گوش هاش پذیرای فریاد آلفا شد.
+ خب پس باید بدونی از تاریکی و تنهایی خوشش نمیاد!! بعد اون وقت تو این وضعیت تنهاش گذاشتی؟؟....اونم برای یه دلیل مسخره،تنها بودن یونگی! می خوام بدونم کوک باردار بود و تو وضعیت بدی بود یا یونگی؟! بگو جیمین......می خوام بدونم!!! کدومشون نیاز به مراقبت داشت؟؟!!
گوش های کوچک جیمین از فریاد های نسبتا بلند تهیونگ در حال پاره شدن بود،ولی یه جورایی حق با اون بود، نبود؟ وقتی جونگ کوک با تمام بی پناهیش بهش پناه آورده بود با چه رویی باعث شده بود همچین بلایی سرش بیاد؟
سرش رو با شرمندگی پایین انداخت و سعی کرد بغضش رو قورت بده.
+ جوابت رو نشنیدم پارک جیمین!!!
= م..من....نمیدونستم.....م..من...
+ دلایل احمقانه برام نیار جیمین خواهش میکنم!
با دستش به بدن بیهوش جونگ کوک روی تخت اشاره کرد و ادامه داد: میبینی؟ وضعیت الان امگام رو میبینی؟؟؟!!
قطرات اشک جیمین پایین ریختن و صورت سفیدش رو سرخ کردن، چشم های اشک آلودش رو به تهیونگ داد.
= متاسفم..
+ تاسفت به درد من نمیخوره..مرده ی متحرک بودم الان دیگه همونم نیستم میفهمی یعنی چی؟ صبح که بهم زنگ زدن تا برسم اینجا چند دور مردم و زنده شدم.....جیمین بخدا قسم که نمیدونی چه بلاهایی سرم اومده....خوردم نکن اینجوری....نکنن!!!
و بعد از اتمام جمله ی تهیونگ صدای نفس های مقطع جیمین بود که بر اثر گریه شدید به گوش می رسید.
+ گریه نکن.
= تقص..یر....من بود...م..من نمیتونم..ازش...مر..اقب...ت کنم..مم..من...
یونگی که از ابتدای بحث پشت در ایستاده بود و گوش می کرد بین حرف های نصف و نیمه ی جیمین در رو باز کرد و وارد اتاق شد و نگاهش رو بینشون گردوند و مستقیم به صورت تهیونگ خیره شد.
÷ حالا تو جواب بده کیم تهیونگ..تویی که جیمین رو برای سهل انگاریش مواخذه میکنی! تو خودت تمام این مدت که جونگ کوک بهت نیاز داشت کجا بودی؟!
جیمین نگاهی به صورت نه چندان آروم یونگی انداخت.
= یونگی..
÷ بزار جواب بده جیمین..چیکار میکردی؟
+ به تو مربوط نیست!!
÷ آره به من مربوط نبود اما تا وقتی که پای جیمین رو باز نکرده بودی به مسخره بازی هاتون! کاملا ضایس که دارین از دوری هم جون میدین..گناه اطرافیان چیه که باید پا سوزتون بشن؟ جیمین دوست پسر منه دلش خواست تو سفرم همراهیم کنه...تو خودت باید حواست به امگای خودت باشه!!
+ تویه لعنتی چی میدونی از زندگی من؟
÷ تو خودت از سختی های که جیمین تو این مدت کشیده چی میدونی؟!
آلفا پوزخند تلخی زد: به یکم این ور اون ور شدن عاشقانه هاتون میگی اذیت..من چی بگم که ۹ ماهه نتونستم برای چند دقیقه بدون فکر و خیال فقط نگاش کنم؟ ها؟ من چی بگم که ۹ ماهه نتونستم بغلش کنم؟؟!!
÷ هر چقدرم مشکل داشته باشی حق نداری سر جیمین خالی کنی!
قطره اشکی از گوشه ی چشم چپ آلفا پایین ریخت و با پوزخند شکل گرفته کنار صورتش رو به جیمین کرد و گفت: بتای سنگ دلی گیرت افتاده جیم..امیدوارم در آینده باهاش به مشکل بر نخوری رفیق!
= ته...
+ خوبم جیم..فکرتو مشغول نکن.
و بعد لبخند خسته ای تحویل بتا داد و نگاهش رو به امگای روی تخت برگردوند.
= من متاسفم بابت اتفاقی که افتاد..باور کن هیچ فکر قبلی ای راجب این موضوع نداشتم و.....یادم رفته بود که کوک همیشه بقیه رو اولویت قرار میده.
لبخند تلخ رو لب آلفا محو شد و اشک های بیشتری فرو ریختن و نگاهش رو به جیمین مغموم کنارش داد.
+ اشکالی نداره.
هق ناخودآگاهی از زیر دست جیمین در رفت و باعث اخم خفیف یونگی شد.
÷ جیمین..
بتا نگاه تندش رو به مردی که خطابش کرده بود داد و لب زد: خفه شو!
+ من خوبم جیم..جلوی یه نفر دیگه با پارتنرت درست رفتار کن.
= میتونی حدس بزنی فضای اتاق چقدر گرفتس؟
تهیونگ نگاه متعجبش رو به جیمین داد تا از تغییر یهویی بحث مطلع بشه.
= خیلییی زیاد..کلی انرژی منفی اینجا هست و این اصلا برای انبه کوچولوی من خوب نیست.
÷ انبه؟
جیمین به معنای قهر روش رو از یونگی برگردوند و با چشم های ذوق زده رو به تهیونگ گفت: چون کوک از انبه بدش میاد این چند وقت و ما احتمال دادیم بخاطر وجود بچه باشه...پس یعنی اون فسقلی از انبه بدش میاد من بهش میگم انبه!!
تهیونگ خنده ی بی صدایی کرد و نگاهی به شکم جونگ گوک انداخت.
÷ دلیلت مسخرس جیمین.
بتا نگاه ناراضیش رو به یونگی داد و گفت: من از شما نظری نخواستم آقای مین!
یونگی با ناباوری به جیمین نگاه کرد و خنده ی عصبی ای کرد.
= نگفتن کی به هوش میاد؟
تهیونگ نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و گفت: نمیدونم، چون بدنش ضعیف شده بود مسکن های زیادی بهش زدن که بیشتر بخوابه..ولی فکر کنم الاناس که به هوش بیاد.
جیمین برای تایید سرش رو تکون داد و به چهره ی جونگ کوک خیره موند و یونگی که دید قرار نیست توجه ای از دوست پسرش عایدش بشه بعد از خداحافظی زیر لبی ای از اتاق خارج شد و آلفا و دوست صمیمی شو باهم تنها گذاشت.
YOU ARE READING
It's my baby
WerewolfGenre: Omegavers, Romance, Drama, Angest, Mperg, Smut Couple: Vkook Parts: Indeterminate - ف..قط از این میترسیدم....که یه روزی از اینکه احساساتمو بهت دادم پشیمونم کنی!...با تمام این سختی هایی که کشیدم تحمل کردم و صادقانه دوست داشتم.....ولی امروز..پش...