- ..یا اصلا همه ی اینا به کنار.....حکم پدری که می خواست بچشو بکشه..چیه نونا؟!
چشم های زن بعد از این حرف جونگ کوک به درشت ترین حالت خودشون رسیدن و بعد صدای پر تردید سوران بود که فضا رو پر کرد: ام..مکان...ن..نداره.
پسر لبخند دندون نما و پر دردی به زن زد و بعد از خیس کردن سطحی لباش و محو کردن اون لبخند پر تناقض از روی صورتش گفت: متاسفم نونا..ولی داره! کیم تهیونگ وقتی فهمید باردارم می خواست بدون اطلاع من بچه رو از بین ببره!...حالا باز من بی رحم داستانم؟؟
سوران تو سکوت و ناباوری فقط در تلاش هضم جمله ای بود که از بین لب های پسر خارج شده..آلفا می خواست فندق کوچولو رو از بین ببره یا پسر امگا توهم زده بود؟؟
× ...ا..الان...ک..که نمیخواد..میخواد؟
جونگ کوک بدون توجه به صورت خیسش پوزخند زد و گفت: حتی اگه نخوادم...یادمون نمیره که قبلا می خواست! بعضی کارا، حرفا جبران ناپذیرن نونا میدونی؟ من و پسرم از دستش باباییش دلخوریم..
و تکه آینه خرده ی تو دستش رو بیشتر فشرد روی زخمی که هر لحظه عمیق تر میشد، زن با نگاهی نگران که حالا دو دو میزد نگاهش رو به سمت اون خراش که اصلا کوچیک به نظر نمی رسید و حتی بزرگ تر میشد برد و سعی کرد خشکی دهنش بخاطر استرس شدیدی که می کشید رو فراموش کنه.
× اصل..اصلا حق با توعه....تو درست میگی. ب...بخاطر من اونو از دستت فاصله بده باشه؟ بذارش زمین...بعد میشینیم تا هر وقت که بخوای حرف میزنیم راجب اتفاقات.......اونجوری شاید اگه واقعا آخرین راهکارت رفتن باشه..
مکث کوتاهی کرد که هم خودش، هم جونگ کوک می دونستن پشت اون سکوت و وقفه ی کوتاه بین حرف هاش خروار خروار حرف خوابیده ولی قصد نداره بهشون اجازه بازگو شدن بده.
× ..میری. ازت حمایت میکنم تا دیگه مایی نباشه....نه با کیم تهیونگ!
- نباشه؟
× نه..نباشه.
منحنی ای کج و کوله روی لب های خشک پسر به وجود اومدن و باعث شدن باز هم بین قطرات بی وقفه و پایان ناپذیر اشک هاش یه تناقض به وجود بیاد.
- و..ولی تهیونگ نمیذاره برم. اون خودخواه عه، خودش میتونه بشکنه، ترک کنه...و تنها حقی که به من داده شده عاشقی و اشک ریختن براشه!
و همین یه جمله چقدر درد داشت..هم برای جونگ کوکی که بعد از مرور جملاتش ویرانه تر از قبل شده بود، هم برای سورانی که با چشم های به خون نشستش شاهد جسم به لرز نشسته ی پسر بود. اون مرد چیکار کرده بود با جونگ کوکش؟ چیکار کرده بود با اون پسر خجالتی و مهربونی که با گونه های گلگون بهش لبخند های زیبا هدیه میداد؟!
- و م..من می خوام کاری کنم برام اشک بریزه...
سوران که غرق در افکارش و خیره به قطرات اشک رو صورت پسر بود با شنیدن این حرف یه سرعت نگاهش رو سر تا پای پسر چرخوند...ولی همه چیز فقط در چند لحظه اتفاق افتاد.
جونگ کوک با بی حواسی و به طرز ناشیانه ای روی دشتش زخم عمیقی ایجاد کرد و با هیسی که کشید تکه شیشه ی خونی رو روی زمین پرت کرد و...خون؟
سوران تا به حال بهش گفته بود که نسبت به خون فوبیا داره؟ و حالا داشت دوست داشتنی ترین فرد زندگیش رو اونجوری میدید؟؟
× چیکار کردیییی!!!!
فریاد زن مصادف شد با کشیده شدن نگاه بهت زده و اشکی امگا به سمتش و قدم هایی که سرعت گرفتن تا به داد اون بچه ی بی پناه برسن...بچه؟ بله درسته بچه....کودکی که حالا خودش رو زخمی کرده بود و قطعا قرار بود مورد سرزنش مادرش قرار بگیره.
× جئون جونگ کوک..تو واقعا احمقی!!! یه احمق به تمام معنا!!
و اینقدر نگران و عصبی بود که ندید حتی همین کلمه ی کوتاه " احمق " هم چی کرد با قلب حساس امگا.
× سختی کشیدی؟ تردت کرده؟ بهت گفته هرزه؟؟ گفته نمی خوادت؟؟!! گفته بری گم شی؟؟؟ آرههه؟؟؟ پس توام باید به جای اینکه بشینی زانوی غم بغل کنی و دست به همچین کارایی بزنی یدونه بزنی تو دهنش و بگی من هرکسی نیستم که بخوای نخوایش!!!! من جئون فاکینگ جونگ کوکم کسی که فقط یک بار دیگه بهت فرصت میده تا عاشقش باشی!!! و اگه اون فرصتم از دست داد...باید رها کنی جونگ کوک! میفهمی؟؟!!!!! "باید رها کنی! " نه اینکه مثل بزدلا بخوای خودت و این بچه ی بی گناه که گیر کرده وسط والدین بی مسئولیتش رو بکشی!!!!!!!!
و با حرص دست خونی پسر رو بین مشت هاش فشرد و به بیرون از اتاق کشید.
پسر امگا بهت زده فقط دنبال سوران کشیده شد و وقتی به خودش اومد، دید تو آشپزخونه ایستادن و زن با تشویش در حال گشتن دنبال جعبه ی کمک های اولیه اس؛ دست های سوران لرز شدیدی گرفته بود اما همچنان داشت دنبال اون جعبه ی سفید می گشت و بالاخره وقتی پیداش کرد به سرعت روی میز قرارش داد و بازش کرد و این مصادف شد با شنیدن صدای ضعیف پسر رو به روش: ت..تو که گ...گفتی نباید ولش کنم.
سوران لحظه ای مکس کرد و بعد از قورت دادن آب دهنش بانداژ سفید رنگ رو از بین وسایل بیرون کشید و به دنبال محلول ضدعفونی گشت.
- ..نونا.
نمی خواست اهمیت بده به صدا زده شدنش از طرف پسر، اما مگه میتونست؟ با اون صدای شکسته که بغض آلود شده بود؟؟ چطور می تونست بگذره از اون لحن و صدا؟؟
الیاف¹ تو دستش رو فشرد و نگاهش رو به پسر داد و جونگ کوک در مقابل لبخند کوچیکی زد و با صدای خش دارش زمزمه کرد: قرار بود بری..
YOU ARE READING
It's my baby
WerewolfGenre: Omegavers, Romance, Drama, Angest, Mperg, Smut Couple: Vkook Parts: Indeterminate - ف..قط از این میترسیدم....که یه روزی از اینکه احساساتمو بهت دادم پشیمونم کنی!...با تمام این سختی هایی که کشیدم تحمل کردم و صادقانه دوست داشتم.....ولی امروز..پش...