متن چک نشده.
آرامگاه خانوادگی خاندان کیم، ساعت ۷:۲۷ صبح:
با آرامش ذاتی به سمت سالنی که بوی مرگ برخاسته ازش کل فضا و پر کرده بود قدم بر می داشت و در تلاش بود افکار همیشه درهمش رو برای یک بار هم که شده مرتب کنه. مسخره بود ولی هنوز فکر میکرد تسا دیشب بخاطر یه شوخی احمقانه بهش زنگ زده...ولی مگه اونا باهم شوخی داشتن؟
درب شیشه ای رو به کناری هل داد و وارد سالن شد، سرتاسر فضای سفید رنگ پر از تاج گل های مختلف با عناوین متفاوت بود، بوی گلایول ها عجیب پره های بینی اش رو آزار میداد.
چشم های خون افتاده اش رو گردوند و با خواهرش مواجه شد که با چهره ای بی حس و آرایش گوشه ای ایستاده بود. قدم هاش رو به اون سمت کج کرد با رسیدن به چند قدمی اش ایستاد، مردمک هاش رو جا جای صورتش گردوند و نامحسوس آب دهن خیالی اش رو قورت داد.
زن آلفا با دیدن برادرش لبخند کمرنگی زد و گفت: دیر اومدی..
+ مینجون..
زن بی حواس سری تکون داد و نگاهش رو معطوف پشت سر برادرش کرد، نگاهی اجمالی به زن امگای همراه تهیونگ انداخت و ک
اوه کوتاهی از بین لب های خشک شده اش خارج شد.
سوران با دیدن نگاه خیره زن دیگه تا نیمه خم شد و گفت: سلام، تسلیت میگم خانم کیم.
تسا به آرومی سرش رو تکون داد و بدون حرف اضافه ای به سمت دیگه ای قدم برداشت.
با محو شدن رایحه ی محو رز، مرد به سوران که تقریبا کنارش ایستاده بود نگاهی انداخت و گفت: خواستی زودتر برو...بچها خونه تنهان!
زن بی حرف سرش رو به معنای تایید تکون داد.
£ تهیونگ..
با به گوش رسیدن صدای گرفته ی برادرش به سمتش برگشت و با جینی مواجه که چشم هاش بیشتر از همه کاسه خون بود.
مرد بی تعلل به سمت برادرش قدم برداشت و درآغوشش گرفت، مرد امگا هم که انگار منتظر همین بود دوباره به بغضش اجازه شکستن داد و بار دیگه بین بازو های برادر کوچکترش اشک ریخت.
£ ت..تسا گفت...قلبش...
تهیونگ متعجب جین رو از خودش فاصله داد و پرسید: قلبش؟
امگا بینی اش رو بالا کشید گفت: هوم..قلبش....ممکنه سکته کرده باشه ولی تسا گفت یه لحظه دیگه نزد و انگار فقط...
بغضش دوباره برگشت و چشم های عسلی رنگش رو اشکی کرد، با این وجود ادامه داد: فقط میخواسته بره..
+ آخرین بار که دکترش گفته بود خطر رفع شده..
£ هوم..مثل اینکه چیزی فهمیده که نباید. تسا بیشتر از این حرف نمیزنه.....خیلی شوکه است انگار، خدمه میگفتن تا خود صبح از کنار مادر جم نخورده و نمیذاشت بذارنش تو تابوت....
آلفا فقط سرش رو به معنای تایید حرف های برادرش تکون داد و نفس کلافه ای کشید. یعنی چه اتفاقی برای زن امگا افتاده بود؟ چیزی که نباید..؟ مگه اون عمارت لعنتی چقدر راز دفن شده تو وجودش داشت..؟!£ اوه..آقای جئون؟
با شنیدن صدای برادرش و اون فامیلی خاص، افکارش لال شدن و مردمک هاش رو قامت بلند مرد و زن کنارش ثابت شدن.
مرد آلفا لبخند ظاهرا غمگینی به جین زد و با لحن خاص خودش گفت: تسلیت میگم پسرم.
مرد امگا تشکر زیر لبی کرد و چیزی نگفت، بیشتر نگران واکنش برادر کوچکترش بود.
سوجونگ نگاهش رو روی آلفای دیگه جمع ثابت کرد و بعد از نفسی که گرفت کنایه آمیز گفت: مشتاق دیدار کیم تهیونگ...توقع داشتم بیشتر از این حرفا ببینمت!
تهیونگ در مقابل، نفس مقطعی کشید و یک تای ابروش رو بالا داد و یک کلمه ای پرسید: چطور؟
مرد حالت مغمومی به خودش گرفت و گفت: فکر میکردم بیشتر از این حرفا به پسرم وفادار بوده باشی مرد! قلبم به درد اومد...
آلفای کوچکتر لب هاش رو روی هم فشرد و منتظر ادامه حرفش موند.
% فکر میکردم هرروز به مزار پسرم سر بزنی!
خانم جئون بالاخره فشار کوتاهی به دست همسرش وارد کرد و هشدار آمیز صداش کرد، اما مرد بی توجه دوباره ادامه داد: نکنه سرت..
با چشم های تیره شده اش به سوران اشاره کرد و گفت: با چیزای دیگه گرم بوده..؟ نوه ام رو زیر دست نامادری بزرگ میکنی..؟
جین نگاه بهت زده اش رو به جئون سوجونگ داد، الان وقت این حرفا بود؟ این مرد چرا دهنش رو نمی بست؟!
% دوست ندارم تنها یادگار پسرم زیر دست نامادری بزرگ شه کیم! نظرت چیه حالا که مادرت نیست اجازه بدی همسر من برای مینجون عزیزم مادری کنه..؟ هرچی باشه مادربزرگ خیلی نزدیک تر از نامادری عه! توام میتونی به راحتی به زندگیت برسی..قول میدم مثل جونگ کوک ازش مراقبت کنم!
و این حرفش هرچی تلاش تهیونگ برای آروم موندن رو از بین برد، اون پیرمرد به خودش اجازه داد بود راجب سرپرستی مینجون نظر بده؟! اوه..این برای آلفا غیر قابل پذیرش بود!
+ راجب سر زدن..ترجیح میدم سر قبری گریه کنم که اطمینان داشته باشم برای پسرمه! پافشاری تون برای نشون ندادن جنازه به من شک برانگیز بود....پس توقع نداشته باشین بیام سر مزاری که معلوم نیست کی جز جونگ کوک توش خوابیده! و راجب مینجون، اطمینان حاصل میکنم که خودم به راحتی میتونم از یادگار جونگ کوک مراقبت کنم و حتی وجود یک نامادری هم قرار نیست تغییری تو این موضوع ایجاد کنه، پس لطفا بعد ۳ سال یکهو به سرتون نزنه راجب تنها پسرم که تکه ای از وجودمه تعیین تکلیف کنید! برخلاف شما من مسئولیت پدر شدن رو با پوست و گوشت درک کردم و میدونم چطور باید از پسرم مراقبت کنم!!
دست هاش رو تو جیب شلوار مشکی رنگش فرو کرد و نیشخندی زد و با آزاد کردن رایحه ی سلطه گری همون طور که به چشم های مرد بزرگتر خیره بود ادامه داد: و اونقدری بزرگ شدم که نترسم...این بار بلدم چطور از خانوادم مراقبت کنم آقای جئون!!
و در نهایت بدون اینکه توجهی به چهره های کمی بهت زدشون کنه به سمت دیگه ی سالن قدم برداشت.

YOU ARE READING
It's my baby
WerewolfGenre: Omegavers, Romance, Drama, Angest, Mperg, Smut Couple: Vkook Parts: Indeterminate - ف..قط از این میترسیدم....که یه روزی از اینکه احساساتمو بهت دادم پشیمونم کنی!...با تمام این سختی هایی که کشیدم تحمل کردم و صادقانه دوست داشتم.....ولی امروز..پش...