Part 22

637 95 12
                                    

متن چک نشده

روز بعد، عمارت کیم، ساعت ۹:۳۷ شب:

جونگمین عصبی نگاهش رورو اطراف اتاق گردوند و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
حتی با یادآوری حرف هایی که دکتر خانوادگی شون بعد از معاینه ی اون بچه بهش گفته بود خونش به جوش می اومد، جانگ تهجون چطور به خودش جرات چنین کاری رو داده بود؟ اون بچه همش ۱۳ سالش بود...
¢ جونگمین؟
با شنیدن صدای مینا نگاه به خون نشسته اش رو به زن داد و منتظر نگاهش کرد.
¢ می..میخوای چیکار کنی؟...با روان پزشکم تماس بگیرم؟
مرد کلافه پیشونیش رو ماساژ داد و گفت: نمیدونم..واقعا نمیدونم. م..من چطور تونستم اجازه بدم همچین اتفاقی بی افته؟؟...جیمین پسر جیهانگ...
و دیگه نتونست به حرفش ادامه بده و به طرز بدی بغض کرد، مینا که کمابیش عادت های رفتاری مرد رو از بر بود نفسش رو آهسته بیرون داد و به سمتش رفت، کنارش نشست و بعد از تر کردن لب هاش گفت: تو چیکار میخواستی بکنی؟ مقصر اصلی شین هه..
$ اسم اون زن رو جلوی من نیار!!....چطور میتونه ادعای مادری کنه برای جیمین؟؟...آخ که اون بچه چقدر زیر دست های کثیف اون مرد فریاد زده و درخواست کمک کرده..چقدر اون بی صفت رو صدا کرده تا به کمکش بیاد....ولی اون هرزه..
زن که متوجه تیک عصبی مرد شده بود با نگرانی دست هاش رو بین دست های گرم خودش گرفت و گفت: آروم باش عزیزم..باشه اسمش رو نمیارم. متاسفم اما اتفاقی عه که افتاده و ما الان فقط باید سعی کنیم این خاطره رو از ذهنش پاک کنیم..
$ چطور میتو..
با باز شدن ناگهانی در حرف مرد نصفه موند و بعد صدای نگران جین بود که فضا رو پر کرد.
£ جیمین!!! دوباره تشنج کرده!!!!

و خب از دیروز تا حالا....این اولین باری نبود که گوش های مرد آلفا پذیرای چنین جمله ای میشدند.



پرستار بعد از تزریق آرام بخشی به جسم بیهوش پسر بچه ی روی تخت، از روی صندلی بلند شد و شروع کرد به جمع کردن وسایلش.
$ ..وضعیتش چطوره؟
دختر لب هاشو نامحسوس گزید و گفت: چی بگم آقا؟..حقیقتا وضعیت شون اصلا خوب نیست. شاید تا آخر هفته جسم شون بهبود پیدا کنه اما راجب روح و روان شون به نظرم بهتره به روان پزشک مراجعه کنید.
و بعد از تعظیم کوچکی اتاق رو ترک کرد.
مرد وقتی احساس کرد تو اتاق تنها شدن با قدم های آهسته به سمت صندلی ای که پرستار روش نشسته بود رفت و با کمی مکث روش جای گرفت و نگاهش رو به صورت معصوم و بی رنگ جیمین داد و سعی کرد بغض بزرگ جا گرفته تو گلوش رو به پایین بفرسته اما نمی تونست با هر بار دیدن حالت های چهره ی اون بچه یاد جیهانگ می افتاد و بند دلش پاره میشد...انگار که به جای جیمین جیهانگ اونجا آروم گرفته بود.
اگه جیهانگ هنوز هم پیششون بود، چطور می خواست تو صورتش نگاه کنه؟ بگه من تو شرکت بودم و ندیدم چه بلایی سر پسرت آوردن؟؟ بگه من تو اون مکان لعنتی حضور داشتم و صدای فریاد های بی پناه جیمینت رو نشنیدم؟؟
اصلا چطور می خواست تو روش نگاه کنه؟؟
ناخواسته قطره اشکی از گوشه ی چشمش به پایین افتاد و بعد از اون انگار که جوازی برای ریزش اشک هاش صادر شده شروع کرد به گریه کردن.

It's my babyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن