متن چک نشده.عمارت کیم، ساعت ۱۲:۵۳ :
همون طور که قاشق کوچیک رو تو فنجون قهوه اش به حرکت در می آورد به سمت مادرش که روی مبل سلطنتی سفید رنگ جا گرفته بود و به ساعت نگاه می کرد رفت و رو به روش نشست.
• چی می خوای از اون ساعت؟
¢ چرا تهیونگ هنوز نیومده خونه؟
دختر تکخنده ای کرد و بعد از خیس کردن سطحی لباش گفت: چرا باید اطلاع داشته باشم که پسر عزیزتون هنوز خونه نیومده؟ بعدشم مگه اولین باره؟ بیشترین رکوردش ساعت ۵ صبح بودن الان که نیمه شبم نشده هنوز!
زن بزرگ تر پوف کلافه ای کشید و گفت: زنگ بزن به لارا ببین پیش اون نیست؟
دختر پوزخندی زد و جرعهای از قهوه ی تو فنجون نوشید: لارا؟ مثل اینکه هنوز پسرتو نشناختی یا اینکه مثل کبک سرتو کردی زیر برف!! تنها جایی که لارا رو دید اینجا بوده و بیرون از اینجا؟ خودت میدونی ارتباطی باهاش نداره.
¢ پس کجاست؟؟
• معنی نمیدونم رو درک میکنید خانم کیم؟
¢ کیم تسا تو...
حرف زن با صدای باز شدن در بزرگ عمارت و نمایان شدن قامت خیس تهیونگ بریده شد و باعث شد با نگرانی به سمتش بره.
¢ تهیونگا؟ کجا بودی پسرم؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟؟
آلفا با دیدن چهره ی مادرش پوزخندی زد و سرش رو تکون آرومی داد که باعث شد قطرات آب روی موهاش به اطراف پرتاب بشن و با کنار زدن جسم مادرش داخل خونه شد.
¢ تهیونگ؟
آلفا با قدم های سستی که نشون از مستیش میداد به سمت پله ها رفت تا خودش رو در یکی از اتاق های طلسم شده ی اون عمارت حبس کنه که بازوش توسط مادرش گرفته شد.
¢ ازت سوال پرسیدم تهیونگ. کجا بودی؟ چرا اینقدر خیسی؟
پسر نگاه خمار و قرمزش رو از راه پله ی طولانی گرفت و به مادرش داد.
+ مهمه مگه؟
¢ معلومه که مهمه تو تنها پسر منی! میدونی چقدر نگران شدم؟ اصلا به من...
+ بس کن! تنها پسر؟؟!باز هم که مثل همیشه جین هیونگ رو فرستادی پس قلبت! این چجور تقسیم محبتی ای عه که بین بچهات کردی؟؟
¢ تهیون..
+ واقعا حوصله ی بحث ندارم. نزار بعد این همه سال بی احترامی بشه.
و بعد از کشیدن بازوش از بین دست های سفید و کشیده ی مادرش شروع کرد به طی کردن پله های مرمری و سفید.
¢ کجا بودی؟
تهیونگ بین راه ایستاد و با صدای آرومی گفت: بیمارستان.
دختر آلفا که قهوه شو تموم کرده بود و در حال رها کردن فنجون روی میز بود با شنیدن حرف برادرش نامحسوس لبخندی زد.
¢ بی..بیمارستان؟ بیمارستان برای چی؟ چیزی شده؟؟
آلفا با بی میلی برای رهایی از دست سوال های مادرش گفت: آره شده..
زن که با عجله از پله ها بالا رفته بود و وقتی به پسرش رسید با دست هاش شروع به وارسی بدنش کرد و باعث قطع شدن حرف تهیونگ شد.
¢ کجات؟ چیشده؟ درد داری هنوز؟ الان خوبی؟؟
آلفا دست های مادرش رو کنار زد و با دست هاش به قلبش اشاره کرد: اینجا..خیلی ام درد میکنه و نه، حالی که دارم حتی یک درصد هم به خوب نزدیک نیست.
زن به قلب پسرش نگاه کرد و با چشم های اشکی پرسید: چرا؟ چی شده؟
+ عامم..اینو دیگه از شما نباید بپرسم مادر؟؟
¢ م..من؟
پسر با حرکت سستی سرش رو تکون داد و به پوزخند و چشم های غمگین به مادرش نگاه کرد: چرا جوری رفتار میکنی انگار از هیچی خبر نداری؟
¢ ته..هیونگ...م..من اصلا نم..یدونم داری راجب چی حرف میزنی..
لب های آلفا تبدیل به خط صافی شدن و وقتی چشم هاش سردترین نقطه ی جهان شدن به چشم های زن زل زد و گفت: میدونی که متنفرم از دوباره توضیح دادن موضوعات خصوصا اگه شخص خودش بدونه موضوع چیه؟ بعد از این همه سال باید این یه مورد رو بدونی حداقل نه؟
¢ ته..
+ ولی بهت آوانس میدم! چون مادرمی...حق داری به گردنم مثلا..نه؟
زن امگا سکوت کرد و منتظر به چهره ی بی حس پسرش خیره شد که از کنارش گذشت و بعد از طی کردن پله ها به سمت خواهرش که رو مبل نشسته بود رفت و وقتی روی مبل کناریش جا گرفت گفت: چرا واستادی اونجا مادر؟ بیا بشین ممکنه کمی طول بکشه خسته میشی.
و لحنش؟ از همون اول که لب باز کرده بود پر از نیش و کنایه بود.
امگا با قدم های سستش به سمت مبلی رفت و روش ساکن شد و منتظر به لب های بی حرکت پسرش خیره موند.
+ خب. راجب موضوع پرسیدی؟
با نگاه یخیش مادرش رو هدف گرفت و ادامه داد: موضوع زیاده میدونی؟ البته همشون از یه چی نشات میگیرن و اگه بخوام از اون یه چی شروع کنم خیلی طول میکشه و من الان کشش بحث ندارم، پس میرم سر اینی که باعث درد قلبم شده.
تسا با نگاهی خنثی به لحن پر از تمسخر برادرش گوش داد و با اینکه دوست داشت هرچه زودتر جمع رو ترک کنه اما منتظر موند تا ببینه چه بلایی سر اون امگا اومده.
+ فکر کنم اینم بدونید که قلب اکثر آلفا ها زمانی درد میگیره که پای کسی که دوسش دارن که همون جفتشون حساب میشه یا بچشون وسط باشه..
¢ برای لارا اتفاقی افتاده؟
حرف امگا باعث پوزخند صدا دار تسا و نگاه سرد تر شده ی تهیونگ بود.
• قبل از اومدن پسر گلتون چی گفته بودم خانم کیم؟
¢ گفت جفت..
+ اون هرزه جفت کوفتی من نیست و خودت هم اینو خوب میدونی!!
• راجبش درست صحبت کن!
+ بهت پیشنهاد میکنم سکوت کنی کیم تسا!
و دختر دهانش رو بست چون واقعا برای لحظه ای از نگاه آلفا ترسید.
¢ پ..پس کی؟
+ جونگ کوک، جئون جونگ کوک.
دختر با رضایت نفس آرومی کشید و منتظر ادامه حرف پسر موند.
¢ م..مگه قضیه اون پسر تموم نشده؟
تهیونگ خنده ی عصبی ای سر داد و گفت: کی می خواید یاد بگیرید که همه چیز طبق خواسته ها تون پیش نمیره؟
¢ اون..
+ شاید بهتر باشه یکم بیشتر به اطرافت دقت کنی کیم مینای بزرگگ!! زیباترین و شکوهمند ترین زن کره جنوبی..درست گفتم دیگه همین بود؟
امگا به پسرش نگاه کرد و گفت: قبلا راجب این موضوع حرف زدیم تهیونگ. فکر می کردم فهمیده باشی قضیه از چه قراره..
+ بله حرف زده بودیم ولی شما طبق معمول بین خودتون حلش کرده بودین و من؟ هیچوقت منی وجود نداشت بین تمام تصمیم هایی که برای زندگیم گرفتین، اینم روش! ولی این دفعه موافقت بی چون و چرایی از من دریافت نکردین و دقتم نکردین بهش چون فکر کردین مثل همیشه سر خم میکنم براتون و میشم همون پسر سر به راه خاندان کیم به ظاهر خوشبخت!!......حالا خوب نگام کن چی میبینی؟ همون پسر خوبم؟؟
¢ تهیونگ..
+ نیستم، پسر خوبی اینجا نیست اون تهیونگ حرف گوش کن اینجا نیست چون پای کسی که حکم جونم رو برام داره وسطه!
¢ لارا چی؟ ما..
+ ما نه مادر..هیچ مایی وجود نداشت و نداره، شما خودتون بریدین و دوختین. اون دختر رو هم درگیر کردین..
¢ یعنی چی؟ برنامه ریزی کردیم! عصر که خونه نبودی اینجا بودن و تصمیم گرفتیم آخر ماه مراسم بگیریم..
آلفا نیشخندی زد نیم نگاهی به خواهرش که در سکوت و با لبخند ریزی نگاهش میکرد انداخت و بعد از تر کردن لب هاش گفت: مثل همیشه بدون من تصمیم گرفتین. دیگه شوکه کننده نیست یه جورایی عادت کردم میدونی؟
لب هاش رو صاف کرد و با چهره ی خنثی گفت: بهتره هزینه ی زیادی نکنید من شرکت نمی کنم.
¢ چطور میتونی؟
+ همون طور که شما از وقتی ۲۱ سالم شد بار ها خوردم کردین منم می خوام نادیده تون بگیرم..
¢ پدرت..تهیونگ پدرت عصبانی میشه میدونی..
+ عصبانی؟ قبلا شده..همون وقتی که زل زدم تو چشم هاش و گفتم دست از جونگ کوک نمیکشم یدونه خوابوند زیر گوشم و بعد از کلی تحقیر و توهین تهدیدم کرد به جونش و منم چون بزدل بودم سعی کردم دست بکشم ازش، ولی نشد..بخاطر خودشم که شده خواستم ولی نشد و تصمیم گرفتم فقط برای یه بارم که شده خودخواه باشم و حالا حاضر نیستم عروسک بی جون بین دست هاتون باشم، می خوام برم به پاهاش بی افتم و هزار تا بوسه بزنم به کف پاش تا ببخشتم....امروز فهمیدم بدون چشم هاش نمیتونم زندگی کنم..و اگه فقط یه لحظه نفسش بره نفسم میره باهاش...
• اگه پدر بلایی سرش بیاره چی؟
صدای تسا شد سوهان روح تهیونگ و باعث شد با نگاه عصبیش دختر رو سوراخ کنه.
+ نمیزارم. شما منو خیلی دست کم گرفتین کافیه بخوام! دیگه هیچ کدومتون نمی تونید جلومو بگیرین. قبلا تک تک تون برام عزیز بودین ولی حالا فقط یه خانواده برام عزیزترین عه اونم خانواده ی کوچیک خودمه که کافیه یه تار مو از سرشون کم بشه به آتیش می کشم مصوبش رو و فکر کنم بتونید تشخیص بدین لحن جدی و شوخیمو!
¢ سرشون؟
تسا دست هاش رو بهم کوبید و با لبخند اعصاب خورد کنی رو به مینا گفت: عا. بهت نگفتم؟ چطور یادم رفت؟؟ ته ته کوچولومون قراره بابا بشه!
امگا با چشم های درشت شده به تهیونگ نگاه کرد و گفت: ت..تهیونگ؟ تسا چی میگه؟! بابا؟ جونگ کوک باردار عه؟؟!!!
آلفا پلک هاشو روی هم فشرد و گفت: آره.
¢ اون بچه...باید..
تهیونگ چشم هاش رو باز کرد و با تیله های تیره ای که رگه های خشم توشون نمایان بود حرف مادرش رو برید: جرات نکن اون کلمه رو به زبون بیاری!!
¢ ا..این تنها راهه! پدرت بفهمه...
+ نمی خوام راجبش چیزی بشنوم.
و بعد از روی مبل بلند شد و بدون هیچ حرف اضافه ای به سمت پله ها رفت.
¢ من این تهیونگ رو نمی شناسم! پسرم رو بهم برگردون.
آلفا که حالا بین پله ها بود گفت: این کسی که حتی خودشم خودش رو نمیشناسه رو خودتون ساختین خانم کیم!
و به سرعت از دید ها محو شد و به هیچ کس اجازه ی هیچ حرف اضافه ای رو نداد.
YOU ARE READING
It's my baby
WerewolfGenre: Omegavers, Romance, Drama, Angest, Mperg, Smut Couple: Vkook Parts: Indeterminate - ف..قط از این میترسیدم....که یه روزی از اینکه احساساتمو بهت دادم پشیمونم کنی!...با تمام این سختی هایی که کشیدم تحمل کردم و صادقانه دوست داشتم.....ولی امروز..پش...