ch7

218 31 1
                                    

سه دقیقه.....
مدتی بود که تونی داشت با پیتر بازی میکرد...

_اعتراف کن پسر تو از این حالت خوشت میاد.
و نک کیر پیتر و گرفت و فشارش داد.

پیتر آخی گفت....اون خوشش نمیومد ولی بدنش با افکارش همراه نبودن.
تمام واکنش هایی که داشت...قوسی که به خودش میداد و حرکات پاهاش....
تمام مدت به بدنش لعنت میفرستاد.

شد چهار دقیقه و سی ثانیه که تونی شروع کرد به شمردن.
پیتر با شنیدن زمان نفس راحتی کشید....درد و حرارتی که تو این چند دقیقه همراهش بود داشت زجرش میداد.

میشمرد که.
_چهل و سه....چهل و چهار....چهل و.... صبر کن ببینم چهل؟..اوه لعنتی یادم رفت باید دوباره از سی شروع کنم.
و ادا درآورد که یادش رفته.

و همین کافی بود که پیتر نفس لرزونی بکشه.
_نه نه لطفا نه....
و زد زیر گریه.
دیگه دوو نیاورد و اومد.

_اوه ببین چه کثافت کاری راه انداختی.
تنی با چندش گفت.

_ت....تو....تقلب....کردی....
پیتر با اشک توی چشمای گفت.

_اوه......و تو پنج دقیقه دووم نیاوردی.
محکم تمام کیر دیت رو تو دستش گرفت و فشارش داد.

که باعث شد پیتر جیغ بزنه.

میتونم تمام روز به این صدا گوش بدم....تونی توی سرش گفت...و بیشتر به پیتر فشار آورد.
_خب پسر معامله معاملست پس....
چشماش رو ریز کرد.
_وقتشه نتیجه رو عملی کنیم.

dear mistakeWhere stories live. Discover now