ch10

205 27 1
                                    

یه زن وارد اتاق شد و گفت.
و با دیدن پیتر شدیدا شکه شد.

_تونی تو چه غلطی کردی؟
سرش غرید.

_هی قرار بود به هیچ زنی تجاوز نشه....درمورد پسر حرفی نزدیم.
و همونطور بی شرمانه به کارش ادامه داد تا تموم شد.

_اوه اصلا به من چه....
و رفت.

_خب اوقات خوبی رو با هم گذروندیم.
خودش و از توی پیتر در آورد.
_ولی دوران خوب همیشه میگذره.
شلوارش رو کامل پاش کرد.

پیتر با تنفر و ترس به تونی نگاه کرد.
_اوه اونجوری نگام نکن.... در نهایت تنها چیزی که برای توصیف داری که به پلیس بدی یه نقاب و یه سکس عالیه.
و رفت....
_خداحافظ  تسورو (tesoro به ایتالیایی یعنی عزیزم).

رفت و در رو پشتش بست.
و پیتر رو تو اتاق سرد تو تنهایی برهنه رها کرد.

پیتر هیچوقت فکر نمیکرد بتونه از کسی تو زندگیش انقدر متنفر باشه ولی....
اون الان از صمیم قلبش از تونی منتفر بود.

تنها آرزویی که داشت این بود که هرگز نبینتش.
و یا بدتر....مردش رو ببینه.

***

_همه چیز آمادست؟

_بله جناب هرزه..... تا شما یه بچه رو به فاک میدادین ما همه کار ها رو ردیف کردی.

تونی به تیکه ناتاشا اهمیت نداد.
_خوبه..... بریم....

اونها تمام پول ها رو توی گونی های بزرگ گذاشته بودن و با سرعت باور نکردنی در کمتر چند چند دقیقه همه رو وارد هلیکوپتر ها کردن.

dear mistakeWhere stories live. Discover now