ch 29

126 13 2
                                    

پیتر توی جاش خشکش زد.
انگار منتظر این حرف نبود....از سمتی خوشحال بود و از سمتی میترسید.

_میدونم حرفی که زدم.....

_منم.

تونی تعجب کرد.
_تو هم؟

_منم ازت خوشم میاد.
پیتر به چشمای استارک نگاه نمیکرد.
_اما....چون خیلی مطمئن نبودم....
لبش رو گاز گرفت.

توی تک خنده ای کرد...که باعث شد پیت بهش نگاه کنه.
تو چهره تونی راحتی خیال رو میشد دید.

لبخند زد.
_خب....فکر کنم الان هردومون تو یه نقطه ایم.

پیتر سرش و تکون داد.
_این خوبه.....یا بد؟

استارک شونه بالا انداخت.
_نمیدونم؟ باید بفهمیم.

پیتر هنوز متعجب به تونی نگاه میکرد.
_یعنی چون تو این مدت زیاد با هم وقت گذروندیم این حس رو داریم؟

_فکر کنم الان فرصت خوبی باشه که این یه قسمت کوچیکشو بفهمیم.

_چ...چطور؟
پیتر با نگرانی پرسید.

تونی لبخند نرم و کمی تلخ پرسید.
_من باید برای چند تا کار برم ایتالیا.

پیتر حس کرد که یخ زده.
_چی؟

_درواقع قرار نبود زیاد بمونم.....فقط برای یه سری کار کوتاه مدت اومدم.
به چشمای پیتر نگاه کرد.
_که تو اومدی.

لپای پیتر گل انداخت...موهاش رو کمی کنار زد.
_حالا چیکار میکنی؟

_یه سر میرم ایتالیا و همه چیز رو آماده میکنم تا اینجا بمونم.

_به خاطر من؟
این حرف یکم بولد بود ولی نتونست جلوی خودشو بگیره.

تونی لبخند زد.
_آره....فقط به خاطر تو.

پیتر لبخند بزرگی زد و صورتشو از دید تونی قایم کرد.

استارک جلو رفت و تا یه قدمی پیتر رفت.
_وقتی دوباره همو دیدیم درمورد رابطمون صحبت میکنیم.

پیتر سرش رو تکون داد.
_منتظرت هستم.

***

پیتر تمام مسیر برگشت لبخند بزرگی داشت.

طوری که می چپ چپ نگاهش میکرد.

هرچند ترجیح داد بعدا همه چیز رو براش توضیح بده و فعلا تو تصوراتش بمونه.

***

تونی گوشی رو برداشت و زنگ زد.
_پیپر همه چیزو آماده کن اون....آره همونطور که میخواستم شد.
تلفن رو قطع کرد و پوزخندی زد.

dear mistakeWhere stories live. Discover now