ch13

139 14 0
                                    

Ch13

می به شماره جلوش نگاه میکرد...
تمام روز به حرفای هپی فکر میکرد.
آقای استارک رو گوگل کرده بود و... چیزای عجیبی دید.

اطلاعات کمی ازش بود ولی این دستگیرش شد که خانواده استارک یه سری میلیاردر بودن که خیلی آروم زندگی میکردن...یه جورایی هیچ چیز ازشون وجود نداشت.

تنها خبری که طی سالها ازشون بیرون اومده بود برگشت تونی استارک از افغانستان بعد از اسارت بود.
که جزئیاتی هم نداشت.

می با خودش کلنجار میرفت که حس کرد پیتر کنارشه.
_اوه پیتر عزیزم...شام میخوای؟
از جاش بلند شد...

ولی پیتر نگهش داشت.
_نه می...ممنونم ولی گشنم نیست.
نشست کنار می.
پیتر دیگه مثل قبل نبود...صورتش رنگ پریده شده بود و صداش خش دار.

_چیزی شده؟
می نگران به پیتر نگاه میکرد.

پیتر به شماره جلوی می اشاره کرد.
_اون...؟ شماره کیه؟

می لبش رو گاز گرفت.
_این و امروز همکارم بهم داد و...

_اگه میخوای بری سر قرار ایرادی نداره می...من خوشحال میشم.

می سرخ شد.
_اوه نه نه نه نه...
دستاش رو توی هوا تکون میداد.
_پیتر اونطور که ۵کر میکنی نیست...تازشم الان تو مهمی و من با کسی سر قرار نمیرم.

_ولی می من نمیخوام به خاطر من از خوشحالیت بگذری.
پیتر ناراحت به زمین نگاه کرد.

می میدید که باز پسرش داره خودش و سرزنش میکنه.

_پیتر این شماره...
یکم فکر کرد.
_من مجبورت نمیکنم چون تا الان فهمیدم که از روانکاو خوشت نمیاد...

_من من نمیخوام تو رو تو خرج اضافی بندازم.
پیتر چشماش و بست و بلند گفت....
دوباره حس کرد که بار اضافی رو دوش میه.

_اون مجانی کار میکنه.
می سریع گفت....مثل اینکه ذهن پیتر و میخوند.
_اون دوست همکارمه و...برای همین فقط کمک میکنه پولی هم نمیگیره اینو قول میدم.
داشت پیتر رو مجاب میکرد.
_و اگه نخوای..... مجبورت نمیکنم.
با لحن مهربون همیشگیش گفت.

پیتر با پایین لباسش یکم بازی کرد.
_اگه ازش خوشم نیومد دیگه پیش هیچ روانکاوی نمیریم.

می لبخند غمگینی زد...
_قبوله.

اگه قبلا بود الان پیتر رو بغل میکرد ولی... تو این مدت فهمید پیتر از هر نوع ارتباط فیزیکی دوری میکنه.

پس فقط از دور به هم لبخند زدن.

dear mistakeWhere stories live. Discover now