ch8

213 32 2
                                    

_لطفا.... لطفا این کار و نکن...من نمیخوام...
پیتر با گریه التماس میکرد.

ولی این تونی رو ذوق زده تر میکرد.... از جیبش یه چاقو درآورد و لباس پیتر و تیکه تیکه کرد.

با هر یه حرکتی که با چاقوش انجام میداد پیتر بیشتر گریه میکرد.
و چند جا روی تن پیتر خراش انداخت.

با کنده شدن لباس پیتر یکم ازش دور شد و بدنش رو برانداز کرد.
پوست ساف و تمیز.

بدن ریزی که روی زمین افتاده بود و تیکه هایی از سرما سرخ شده بود.

_ل...لطفا....
پیتر با چهره به هم ریخته آخرین تلاشش رو کرد.

و همون برای تونی کافی بود.
پیتر و بلند کرد و برد کنار دیوار.... به دیوار تکیه دادش و پاهاش رو از هم جدا کرد.
باعث شد قدش از همونی که بود کوتاه تر بشه.

کیر خودش رو از شلوارش درآورد....
به خودش زحمت نداد لو بزنه، حتی اگه میخواستم نمیتونست.

و سریع کارش رو شروع کرد و خودش رو وارد پیتر کرد.
_اوه آررررررههههه....
پیتر نت بود و بدنش آلت تونی رو فشار میداد.
_اوه کارت عالیه پسر.... قبلا این کار و کردی؟
دم کوشش زمزمه میکرد.

پیتر سرش رو خیلی شدید تکون داد.

_اوه....پس باره بودی؟
و تکخنده ای کرد.
_بار اولت واقعا به یاد موندیه پسر مگه نه؟

پیتر به گریه ادامه میداد....چون کار دیگه ای نمیتونست بکنه.

تونی بعد یه مدت کوتاه شروع کرد به حرکت کردن....
این کار توی حالت ایستاده از هر حالت دیگه ای دردناک تر بود.

تونی این رو میدونست....اما براش مهم نبود.
اینطور نیست که عاشق این پسره....این پسر فقط یه تفریح تا آخر امروزه.

dear mistakeWhere stories live. Discover now