در نهایت استارک چندین تا پیتزا و تمام پیش غذا های تو منو رو سفارش داد و فیلم جنگ ستارگان رو گذاشت.
اول پیتر علاقه چندانی نشون نداد ولی بعد...کم کم محو فیلم شد.
و از سر عادت یکم از غذای جلوش برداشت و کم کم میخورد._چی؟ یعنی چی؟ این الان چی بود؟ خیلی مسخرست.
استارک ناگهانی تو یه صحنه شروع کرد با تعجب داد زدن.پیتر نگاهی بهش انداخت که انگار بهش برخورده...و به دفاع از کاراکتر شروع کرد توضیح دادن تمام ماجرا و البته اسپویل قسمت های بعدی.
می لبخند نرمی زد....
این اولین بار بعد مدت ها بود که پسر کوچولوش اینطور با اشتیاق حرف میزد...حتی با اینکه شور همیشگیش نبود...ولی از قبل بهتر بود.***
_خب...اگه خواستید دوباره بیاید هپی رو خبر کنید...میخواد برای مشاوره باشه یا برای دیدن فیلم..من همیشه هستم.
_ممنون استارک.... روز خوبی بود.
پیتر لباش رو روی هم فشرد و سرش رو کمی تکون داد.
_ولی شوخی نکردم...
استار چهره نرمی گرفت.این چهره ای بود که فقط کسی مثل می میتونست بخونتش.
تونی در ماشین رو براشون بست و هپی حرکت کرد.وسط راه بودن که می شروع کرد.
_پیتر؟پیتر رو به می کرد.
_میدونم ممکنه از حرفم خوشت نیاد ولی....
یکم مکس کرد.
_به نظر میومد از استارک خوشت نمیاد.پیتر به زمین ماشین نگاه کرد.
_صداش و اسمش....
پیتر کمی صبر کرد ... و می منتظر ادامه موند.... بعد یکم پیتر آب گلوش رو قورت داد.
_مثل اونه.
با چهره بدی گفت.می تو جاش خشکش زد.
_فکر میکنی اون....؟_نه می فکر نمیکنم اون همون باشه...یه جورایی محاله این مرد همون آدم....
حرفش رو نتونست ادامه بده... به نظرش اون تونی لیاقت هیچ صفتی رو نداره.می سر تکون داد.
و بعد نفس طولانی رو بیرون داد.
_میدونی که مجبور نیستی بری پیشش....اگه باعث میشه معذب بشی یا هر چیز دیگه ای.پیتر یکم تردید کرد.
_به نظرت میزاره بازم کنارم باشی؟_تو جلسات؟ فکر کنم اصلا نشه اسمش رو جلسه گذاشت ولی....
شونه بالا انداخت.
_میتونم ازش بپرسم._میزاره.
هپی از جلو گفت._میدونید گوش دادن به حرف دیگران درست نیست.
می با بر خوردن گفت._متاسفم ولی تو این یه متر ماشین صدا میپیچه و آدم چه بخواد چه نخواد میشنوه چه خبره پس.... بدونید استارک میزاره می بره تو....اون که یه روان شناس یبس نیست.
آخرش رو برای خودش زمزمه کرد.ولی همونطور که گفت تو اون یه متر جا صدا میپیچید.
پیتر و می یکم به هم نگاه کردن و....
_میشه بازم من فیلم رو انتخاب کنم؟
پیتر با چشمای مظلوم پرسید.و می لبخند ناگهانی زد و سرش و تکون داد.
این خودش یه برد بود.
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.