ch15

145 11 0
                                    

پشت سرشون هپی در آسانسور و بست و رفت.

مرد به سمت پذیرایی هدایتشون کرد.
خونه لوکسی بود...و به طرز عجیبی آرامش داشت.

مرد اشاره کرد تا روی مبل بشینن و خودش رو به روشون نشست.
_خب خانم و آقای پارکر..... دیدار اولمون به یاد موندنی شد.
و کمی خندید.

می یکم از حالت خشک خارج شد.
_شما آقای استارکید؟

_درسته....میتونید تونی صدام کنید.

همین که اسم تونی او پیتر به می چسبید و چهره وحشت زده ای به خودش گرفت.

_البته به آقای استارک بیشتر عادت دارم.
طوری گفت که انگار اصلا ندیده پیتر چطور شده بود و یه حرف معمولی رو گفته.
_امیدوارم از اینکه پذیرایی نمیکنم دلخور نشید...درواقع حتی خودمم چیزی برای خوردن ندارم.

_ممکنه بگید چرا ما رو به خونتون دعوت کردین...نه به دفتر؟

_اوه در اون مورد...البته البته...
نفسی کشید.
_درواقع من همین امروز صبح به نیویورک رسیدم و....
شونه بالا انداخت.
_همونطور که میدونید من یه روانکاو واقعی نیستم.

می ابرو بالا انداخت.
_و میخواستید به پیتر کمک کنید؟ با چی؟ با چوب پنبه؟
می کم کم لحنش تند شد.

تو رفتار استارک ذره ای تغییر ایجاد نشد.
_با تجربه.
به صندلی تکیه داد.
_این مادر مهربونی که جلوم میبینم میگه که قبلا درمورد من یکم تحقیق کرده...مگه نه؟
و لبخند یه وری زد.

می نگاهش رو به زمین انداخت...یادش اومد استارک قبلا تو افغانستان اسیر شده بود.

استارک منتظر جوابی نموند.
_خب.... پیتر...میخوای حرف بزنیم؟

پیتر آب گلوش رو قورت داد....نمیتونست حرفی بزنه...تمام مدت وحشت خاصی تو وجودش بود.

می متوجه این نکته ریز از پیتر شد.
_پیتر....چیزی شده؟

_اینطور که معلومه من باید شروع کنم.
استارک خم شد.
_اوضاع مدرسه چطوره؟

یکم سکوت بود.... هیچ صدایی جز صدای آبنما کنار خونه نمیومد....

بعد یه مدت پیتر جواب داد.
_مدرسم تموم شده.
انقدر آروم گفت که میشه گفت تو همون سکوت قابل شنیدن نبود.

_اوه....جالبه.
استارک دوباره ساف شد.
_کدوم دبیرستان میرفتی؟

بازم با کمی مکس.
_میدتون.

_اوه اسمشو نشنیدم....
یکم فکر کرد.
_حیف...نمیشه تو اون مورد سر بحث خاصی رو باز کرد....حالا فیلم چی دوست داری ببینی؟

می یکم عجیب نگاهش کرد.
اون تو هیچکدوم از جلسات پیتر حق نداشت بمونه برای همین نمیدونست اگه واقعا همینطوریه یا روش این مرد اینه.

_جنگ ستارگان.

_عالیه.
استارک بلند شد.
_خب من اون فیلم و ندیدم پس میشینیم ببینیمش.
رفت سمت تلفن و یه کاغذ از رو میز کنارش برداشت.
_میخوای چیزی بخوری؟

پیتر چپ چپ به استارک نگاه کرد... و بعد سرش رو به علامت نه تکون داد.

استارک چشمش رو چرخوند.
_هر طور مایلی.... خانم پارکر؟

_نه....ممنون.
می هم مشکوک بود... این یکم غیر عادی به نظر میومد.

dear mistakeWhere stories live. Discover now