_خب اینبار میخوای چیکار کنید؟
می وقتی سوار ماشین شدن پرسید.
_بازم فیلم یا پوکر؟پیتر چشماش رو چرخوند.
_معلومه که نه....آقای استارک یه متقلب واقعیه.می ریز خندید.
_خودم دفعه پیش فهمیدم.
و گوشیش رو درآورد و شروع کرد به چک کردن پیاماش.یکم سکوت تو راه بود و بعد.
_اممممم می....میشه یه خواهشی بکنم؟می بدون برداشتن نگاهش از گوشیش جواب داد.
_البته عزیزم.پیتر یکم صبر کرد....این چیزی نبود که گفتنش راحت باشه.
_میشه با استارک تنها صحبت کنم؟می شکه شد....رو به پیتر کرد که نگران نگاهش میکرد.
چندی بینشون سکوت شد تا جواب داد.
_هر طور راحتی....ولی بدون هر وقت بگی میام پیشت.پیتر لبخند زد.
_ممنونم.***
_و اینم از بچه مورد علاقه من.
استارک دم در به اسقبالشون رفت.می و پیتر با هپی وارد شدن.
_سلام آقای استارک.
پیتر خجالتی دستش رو تکون داد.... این عادتش شده بود._سلام استارک.
می دم در ایستاد و جلو نرفت.استارک همونجا فهمید یه خبریه.
_چیزی شده؟ چرا نمیاید داخل؟_خب....پیتر میخواد امروز باهات تنها صحبت کنه.
می ساده جواب داد._اوه....خوبه من که راحتم.
_مراقبش باش، اگرم معذب شد سریع خبرم کن.
می مثل یه مادر که داره برای ناظم مهد صحبت میکنه حرف میزد.استارک آروم خندید.
_حتما خانم پارکر..... پیتر و روی چشمام نگه میدارم._خداحافظ.
قبل از رفتن به پیتر یه نگاه انداخت..... دیده بود که نگرانه ولی مصمم بودن خاصی تو چهرش بود.
پس از نگرانیش کم شد.با رفتن می و هپی پیتر جلو رفت....انگار میخواست اینبار اون باشه که سر بحث رو باز میکنه.
اما نمیتونست...خیلی نگران بود، فکر میکرد اصلا این موضوع برای استارک مهمه؟ یا واجب؟
_هی پسر من تلپاتی ندارم....باید حرف بزنی.
پیتر آب گلوش رو قورت داد.
_میشه....کمکم....کنی؟
پیتر نگاهش رو از صورت تونی برنداشت، منتظر واکنشش بود.اما نگاه استارک ذره ای تغییر نکرد.
_با کمال میل پارکر....با کمال میل.***
_آماده ای؟
استارک از پشت میز پرسید.پیتر آروم سرش رو تکون داد...
بعد دکمه گوشی که به شارژ بود رو پنج ثانیه نگه داشت و.... تلفن ویبره نرمی رفت که یعنی داره روشن میشه.نفس لرزونی بیرون داد.
میترسید....خیلی میترسید.... از هر چیزی که ممکن بود ببینه میترسید، احساس کرد هر لحظه ممکنه بهش حمله عصبی دست بده که....استارک دست پیتر رو گرفت و فشار داد.
پیتر نگاهش رو از گوشی گرفت و رو به استارک کرد.چهره مرد آروم بود....لبخند جذاب همیشگش رو داشت.
انگار هیچ چیز مهی در حال اتفاق نیست و جای نگرانی نیست.وقتی صفحه گوشی راه افتاد یه سیل از پیام و اخبار اومد.
اینبار پیتر دست استارک رو فشار داد.
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.