یک هفته مثل برق گذشت....
زود و آروم...پیتر و تونی روی کامل هم رو دیدن...شکستگی های عمیقشون رو نشون دادن و اون نقاب مهربونی که همیشه رو صورتشون بود رو پایین کشیدن.جزیره خالی شده بود و فقط پیتر و تونی مونده بودن.
و بازم هم رو دوست داشتن....اینبار گفتنش خیلی سخت بود.
پیتر کرم ضدآفتابشو زد و رفت تو ساحل.
متوجه شد که عاشق صدای دریاست.
رفت روی صندلی لم داد و از صدای امواج لذت برد تا اینکه صدای هلیکوپتر شنید.این عجیب بود به گفته تونی این منطقه جایی نیست که همینطوری کسی بیا و بره و این یعنی....
_تونییییی....
پیت بلند داد زد و رفت سمت تونی._چی شد.....لعنت به همشون.
تونی رفت تو کلبه.
و افتاد به جون یه صندق گوشه اتاق._چیکار میکنی؟
پیتر سرش داد زد._کاری که از اول برنامشو داشتم....تو برو تو ساحل تا من بیام.
_تجربه میگه به نقشه های تو اعتماد نکنم.
_مجبوری.
از تو صندق یه تفنگ درآورد و سمت پیتر گرفت._ت...تونی....
_خفه شو و برو بیرون.
پیتر با لرز به حرف تونی گوش داد.
توی ساحل بون....
هلیکوپتر ها پایین اومده بودن و میشد دید که دو تا تیر انداز تونی رو هدف گرفتن اما چون تفنگ سمت پیتر بود شلیک نمیکردن._پیتر یه سوال ازت میپرسم و بدون این تبصره ای فقط میگی آره یا نه.
پیتر سر تکون داد.
_اگه من بمیرم و چند سال دیگه به زندگی برگردم منتظرم میمونی؟
_این مسخ.......
_جوابمو بده.
تونی داد زد._میمونم.
پیتر هم داد زد._چرا؟
_چون عاشقتم.
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.