سخن نویسنده:های های
خب دوستان بنا به دلایلی تو چند تلگرام این چپتر ۳۷ نوشته شده ولی باید ۳۶ باشه....
و من نمیدونم اشتباهم دقیقا کجاست پس اینجام همون ۳۷ مینویسم.اگر احساس کردین داستان یهو پریده بگین تا چپتر ۳۶ رو پیدا کنم.
چون احتمالا اشتباهی نوشتم چپتر ۳۷.امیدوارم از این کار لذت ببرین.
ووت و کامنت فراموش نشه🥰🥰🥰***
_حالت خوبه؟پسر جوون سرش و بالا آورد.
زن با دیدن چهره کبود پسرش بغض کرد.
_پسر بیچاره من.
مادر پسر رو تو بغلش گرفت.
_متأسفم.تنها کار که پسر درقبال گریه مادرش کرد.
هیچ چیز بود.***
این خوابای لعنتی یه روز پیتر و به کشتن میدن.
خودش انقدر بدبختی داره که نیاز نباشه خواب بدبختی یکی دیگه رو ببینه._پیتر از جات بلند شو.
صدای تونی بود.این صدای وقتاییه که شب کوفتی رو گذرونده و در ادامش روز کوفتی هم برای پیتر به ارمغان میاره.
پیتر از جعبه بیرون رفت.
حس میکرد تمام استخوناش خشک شدن.
یکم به خودش کش و قوس داد و بلند شد.
کمک زیادی نکرد ولی همونم غنیمتیه.وقتی به سالن رفت....
تونی رو مبل وسط اتاق در حال سیگار کشیدن بود.واکنشی به حضور پیتر نداشت.
_امروز باید برم دیدن یه نفر......این خبر خوبی بود؟
_میخوام بری پیش نات....شایدم پیپ.
ها؟؟؟
_خودش میاد دنبالت هرکدوم بودن برو باهاش.
بدون حرف اضافه ای به سیگار کشیدنش ادامه داد.پیتر هنوز اجازه حرف زدن نداشت پس چیزی نگفت.
یه مدت بعد تونی پا شد یه پیرهن تنش کرد و رفت.
پیتر همونجایی که ایستاده بود موند، حتی بعد رفتن اون مرد هم جرأت نمیکند حرکت اضافه ای بکنه.
یک ربع شایدم نیم ساعت طول کشید تا در خونه باز شد.
یه زن با موهای بلند نارنجی اومد.
ناتاشا.***
_بازم خواب دیدی؟
پیپر وقتی لیوان قهوه رو جلوی تونی گذاشت پرسید._این جهنم داره بدتر از قبل میشه....
مرد سرش و عقب انداخت.
_فکر کنم قرص لازمم._به تایید من نیاز نداری....
_دارم.
مرد صداش و بلند کرد._پس اجازه نمیدم.
زن داد زد.
پیپر رفت جلوی تونی.
_من هیچوقت بهت دروغ نمیگم و الان بهت میگم اون قرصا لعنتی دیگه جواب نیست تونی و اون خوابای لعنتی ترت ام تقصیر خودته.مرد فقط تونست با اخم به زن بلوند نگاه کنه.
_تقصیر خودته که داری شبیه اون مرد کثافت میشی.
زن ازش دور شد و نشست روی صندلی جلوش.خونه پیپر خیلی شیک بود...انگار یه خونه شیک نیویورکی رو آوردی وسط ساحل.
از پیپر و رودی کمتر از اینم توقع نداشت.ولی حق با اون زنه.
هر چی بیشتر شبیه اون پیرمرد رفتار میکنه حالش بدتر از قبل میشه.***
نات بدون هیچ حرفی پیتر و برد به خونه خودش....
پسر از اینکه برهنه بود حس بد داشت ولی چیکار میخواست بکنه...لباس تنش کنه؟ نه ممنون بدون اجازه تونی آبم نمیخوره.بعد از اینکه رفت خونه اون زن بهش اشاره کرد تا رو مبل راحتی بشینه.
براش یه پتو آورد و انداخت رو پاش....باز بهتر از قبل بود.زن زیاد حرف میزنه برای همین وقتی اولین حرفش و زد خیلی براش شکه کننده بود.
_زیادی بد رفتاره؟پسر یکم پرید ولی زود فهمید منظورش تونیه.
با صدای شکسته ای جواب داد.
_نه._اینجا نفوذی نداره....
زن تو آشپزخونه پشتش به پیتر بود.
_منم بهش آمار نمیدم،...اینجا رو یه استراحت گاه از اون سگدونی که توشی بدون.مثل اینکه همه میدونن وضع پیتر چیه.
_اگه درد داری یا به دارو نیاز داری به من میگی....بروس میتونه برات دارو جور کنه و در جوابت بروس شوهرمه.
نات با یه سینی رفت کنار پیتر.
یه لیوان شکلات داغ جلوش بود.اون لیوان الان مثل گنج برای پیتر بود.
پیتر مثل گربه شرک به نات نگاه کرد.
_هر چی میخوای میتونی اینجا داشته باشی....نیاز نیست اجازه بگیری یا هر رفتاری که تونی مجبورت میکنه داشته باشی.
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.