ch11

190 25 1
                                    

مثل اینکه می هرگز قرار نبود درسش رو یاد بگیره....
با اینکه خواهر برادر شوهر رو از دست داد.
با اینکه بن رو از دست داد.

هنوز یاد نگرفته بود که یه اتفاق بد تو یه روز عادی میفته،...
هنوز یاد نگرفته بود که هر روز صبح باید به کسی که براش مهمه بگه که دوسش داره.

می هرگز درسش رو یاد نگرفت.
برای همین اونروز صبح وقتی پیتر روی مبل بود به جای اینکه بگه چقدر براش مهمه گفت وقتی برمیگرده خونه یه سری خرید کنه.
به جای اینکه بگه چقدر دوسش داره گفت قراره دیر بیاد خونه.

و حالا....اون جلوی مانیتور توی بیمارستان شاهد این بود که به یه بانک دستبرد زدن.
یکم از اینکه اون بانکی بود که خودش حساب داشت نارحت شد ولی....

هیچ چیز نتونست جلوی شکستن چیزی که توی قفسه سینش میتپید رو بگیره وقتی چهره شکسته،ترسیده و گریون پیتر رو پتو پیچ از بانک بیرون می آوردن و خبر نگارا از این میگفتن که اون قربانی تجاوز یکی از دزد ها بوده.

نتونست جلوی جیغ زدنش رو بگیره وقتی میدید که پسر کوچولوش توسط یه حیوون وحشی خورد شده بود.

می....به بدترین شکل ممکن درسش رو یاد گرفت.

***

می همون که خبر رو دید مرخصی گرفت تا بره پیش پیتر.

توی راه خونه فقط دعا دعا میکرد.... به خودش قول داد از این به بعد تا میتونه برای پیتر غذا های مورد علاقش رو بگیره، تا میتونه لوسش کنه و هر روز بهش عشق بورزه.

پیتر بهش زنگ زد و گفت، پلیس ها بردنش بیمارستان و بهش رسیدگی کردن..
حالا هم برده بودنش خونه و چند پلیس هم همراهش بودن تا زمانی که می برسه.

تا زمانی که پلیس برسه به بانک تونی و افرادش از نیویورک رفته بودن.
و هرگز ازشون خبری نشد.

می نمیدونست تونی دقیقا کیه....ولی هرگز از کسی به اندازه اون متنفر بود.
می هرگز کسی که به پسرش صدمه زده بود رو نمیبخشه.

dear mistakeWhere stories live. Discover now