پیتر میتونست همونجا گریه کنه.
اما خودش رو نگه داشت....چیزایی که میدید رو باور نمیکرد....ولی میدونست که واقعیت داره.
تمام افرادی که ازش بد گفته بودن توسط یه گروه که کارشون مقابله با ترول های اینترنت بود ریپورت شده بودن.توی مدرسه تمام افرادی که رو اعصابش بودن توسط اکیپی که ام جی تشکیل داده بود سرویس شده بودن....عجیبش اینه که حتی فلشم بهش کمک کرده بود.
البته به گفته خودش فقط اون حق داره پارکر رو اذیت کنه.و ند.....
اوایل کلی براش پیام میداد....ولی بعد دو هفته شدن پیام های روزانه.
روزی پنج تا پیام بهش میده.۱.اینکه حالش رو میپرسه.
۲. بهش میگه تو اون مدت چه اتفاقاتی افتاده.
۳.درمورد فیلم باهاش حرف میزد.
۴.میگفت که دلمر سراغش رو گرفته.
۵.(امیدوارم زودتر برگردی رفیق)با دیدن صفحه گوشی....
اشکاش سرازیر شدن.
چهرش ثابت بود و به صفحه نگاه میکرد....و اشک میریخت.
نمیدونست باید بیشتر خوشحال باشه یا ناراحت.... این حس عجیبی بود.
فقط اشک ریخت.همونطور موند تا اینکه....
استارک پیتر رو آروم تو بغلش گرفت.
_خوشحال باش پیتر.....آدمای زیادی بیرون هواتو دارن.پیتر مقاومت نکرد و سرش رو به سینه تونی تکیه داد.
چشماش رو بست و گوشی رو به سینش چسبوند....میتونست تا ابد همونطور بمونه....اما کار مهمی داشت.***
حال پست بهتر شد....
استارک براش یه ظرف بزرگ بستنی توت فرنگی آورده بود و پیتر قاشق قاشق میخورد.برای خودش هم یه لیوان ویسکی ریخته بود و کنار پیتر نشسته بود.
_خب....حالا چیکار میکنی؟پیتر با قاشق تو دهنش به استارک نگاه کرد.
استارک دستش رو پشت صندلی انداخت و ادامه داد.
_منظورم دوستاته....پیتر به زمین نگاه کرد.
_میخوام برگردم، ولی...._ولی نداره، تو این کار و میکنی.
پیتر سکوت کرد....هنوزم به زمین نگاه میکرد.
_و منم کمکت میکنم تا باهاش رو برو بشی.
وقتی پیتر سرش رو بالا آورد استارک با همون لبخند خاصش نگاهش میکرد.
مرد یه قلوپ از ویسکیش نوشید.
_برگشتن پیش کسایی که توی زمانی ردشون کردی سخته....
به لیوان بلوری توی دستش نگاه کرد و تکونش داد.... انگار میخواست به صدای جلینگ جلینگ یخ ها گوش بده.
_حتی با اینکه میدونی اونها منتظرتن.پیتر نفسش رو حبس کرد.
یادش اومد استارک هم زمانی همین حس رو داشته.... دلایلشون فرق میکرد، اما تو مواردی وجه اشتراک داشتن، که اینم یکی از هموناست.پیتر پاهاش رو تو بغلش جمع کرد و بستنی رو کنار گذاشت.
_دوستات چه واکنشی بهت داشتن؟استارک قیافشو جمع کرد.
_اوه مرد فاجعه بود.... بیشتریا بغلم کردن و گفتن دلشون برام تنگ شده بود یا اینکه چقدر نگرانم بودن، بعضی هاشونم کتکم زدن و گفتن اگه باز برم گم شم بهتره برنگردم وگرنه میکشنم....پیتر یه ماجرای دوستای استارک خندید.
_اما همشون یه چیز رو میگفتن.
به پیتر نگاه کرد.
_اینکه براشون مهمم..... تو هر شرایطی.پیتر لبش رو گاز گرفت و پاهاش رو کمی تکون داد.
_ممنونم....
آب گلوش رو قورت داد و با ترس ادامه داد.
_تونی.
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.