می جواب داد.
_الو تونی..._می آخرین باری که با پیتر حرف زدم ساعت شیش و نیم عصر بود گفت خونه نده و....
_میدونم تونی مسئله...
نفس عمیقی کشید.
_چیز دیگه ای بود.
آروم و ناراحت گفت._می خودمو زود میرسونم قول میدم من کلی آشنا دارم که میتونن هر چه زودتر....
_ممنون تونی ولی فکر نکنم بتونی کمکی کنی.
صدای می نا امید بود و خسته._هپی رو میفرستم دنبالت...به نظر میاد باید استراحت کنی.
__ممنونم تونی.
***
تونی تلفن رو قطع کرد.
_این که تو این مدت نقش بازی کردنم چیزی نگفتی میزارم به حساب اینکه قبول کردی.
رو به پیتر کرد.پیتر اون کنار با سر پایین و چهره مغموم نشسته بود
_نگران بود._مادرا همیشه نگران بچه هاشونن این کارشونه.
بلند شد و رفت کنار پیتر.
_بهتره بریم و به بقیه معرفیت کنم.پیتر بلند شد...قبل بیرون رفتن.
_اگه نا امید بشم..._منو همه دوستام و میفروشی.
تونی جمله پیتر و کامل کرد و تو چشماش زل زد.نگاهش با همیشه فرق داشت این چهره تونی اونی بود ک پیتر هرگز ندیده بود.
و قرار بود بشناسه.***
_بابت رفتار اولمون متاسفم میدونی فکر نمیکردم انقدر زود رو در رو بشیم.
کلینت از کنار گفت.پیتر ب اش سر تکون داد...یه جورایی زبونش باز نمیشد.
از کنار باکی که تو بغل استیو نشسته بود و نات که کنار بروس بود بهش طوری نگاه میکردن که انگار دارن مثل یه کتاب میخوننش.
_خب حالا که همه از حضور پیتر خبر دارین میخوام بدونین این پسر این هفته مهمونمونه.....
_انقدر زود از پیشمون میری؟
ثور با صدای کلفتش پرسید.لوکی از اول توجه خاصی بهشون نمیکرد اما به نظر میومد یکم نظرش جلب شده.
_چطور انقدر زود._چون پیت رسما دزدیده شده و اگه برنگرده لو میریم.
وقتی تونی حرفشو زد سکوت سنگینی فضا رو گرفت.
_بلند شو پیتر مطمئنم از سفر خسته شدی.
و دست پیتر و گرفت و برگشتن تو کلبه.همه پشت سرشون به در بسته شده نگاه کردن.
_این ماجرا آخرش خوب نیست.
ثور گفت.و همه سر تکون دادن جز ناتاشا.
اون بهتر از همه میدونست آخر این ماجرا چیه.
![](https://img.wattpad.com/cover/321473657-288-k638016.jpg)
YOU ARE READING
dear mistake
Fanfictionمهم نیست چقدر برنامه زور یه نفر ساده باشه... مهم نیست چقدر نقشه یه مرد بی نقص باشه... هر لحظه ممکنه یه چیزی تمام پیش بینی ها رو به هم بزنه. این داستان شامل خشونت زیاد و البته سکس زیاده.(حالا نه خیلی ولی خب بازم) پایان خوش تضمینی +18 شیپ:استارکر.