part 25: !عشق زندگیم

1.9K 262 220
                                    

هاجون با خوشرویی در و برای جفتش باز کرد و دستش و گرفت و داخل کشوند

یو وول: مامان و بابات کجان؟

هاجو‌ن: تو اتاقشون

یو وول سری تکون داد و به هاجون گفت: یه خبر پشم ریزون مامانم قرار میذاره

هاجون متعجب بهش خیره موند که یو وول با هیجان خاصی گفت: حدس بزن با کی؟

هاجون: همون آلفاهه که تازه باهاش تو هاوایی آشنا شده؟

یو وول صورتش و جمع کرد: نه اون نه با دبیر کیم

هاجون شوکه شده داد زد: مامانت با دبیر کیم رابطه داره؟؟؟

یو وول سر تکون داد

هاجون: شایعه ها راست‌بود؟

یو وول:تقریبا

هاجون: چند وقته باهمن؟

یو وول: نمیدونم نپرسیدم

هاجون: هان وول میدونه؟


یو وول: نه ما هم یهویی مچشون و گرفتیم.. فکر کنم سر همین مسئله که بگن یا نگن دعوا میکردن‌که ما سر رسیدیم

هاجون: پشماااام.. اگه ازدواج کنن دبیرکیم میشه باباتون تازه هان وول هم میشه برادر ناتنی تون... چه عجیب!

یو وول: فکر میکنی ازدواج کنن؟

هاجون: چرا که نه کیم تهیونگ کجا میخواد یکی و مثل عمو جونگکوکم پیدا کنه؟ از خداشم باشه..

یو وول لبخندی زد و به اطراف نگاه کرد و بوسه ای روی لب هاجون گذاشت و لبخندی شیرین روی لباش نشوند

.
.
.

جیمین لباسها رو داخل ماشین لباسشویی گذاشت و اونو بکار انداخت و بعد داد زد: هارین آماده شو بری‌کلاس

هارین در حالیکه مثل لاک پشت راه میرفت و عروسکش رو هم دنبال خودش میکشوند، به زبون لاک پشتی حرفی زد

جیمین: شت الان نه هایون مدرسس چجوری حرفتو بفهمم

هارین دوباره حرفی زد و جیمین گفت: پاشو هارین عزیزم کلاست دیر میشه ها

هارین با اخم روی زمین نشست‌و لباش و جلو داد و به زبون لاک پشتی چیزی گفت

و همین موقع یونگی از پشت سرش ظاهر شد و گفت: به‌حرف مامانت گوش کن بچه

هارین با کمی ناز و ادا و عشوه ی دخترونش خودش و تو بغل یونگی جا داد و دوباره شروع به غرغر کرد

یونگی دستی به سر و روی هارین و بچش (لاک پشتش) کشید و گفت: خب اخه چرا قربونت برم تو خودت این کلاس و دوست داشتی

Young Daddy!Where stories live. Discover now