دوهفته دقیقا دو هفته از زمانیکه مجبور شده بود به دروغ به همه اعلام کنه با تهیونگ رابطه داره گذشته بود و حالا واقعا صبرش سر اومده بود و میخواست امروز همه چی رو تموم کنه
اون آلفای خیره سر و عوضی هر روز ِ این دو هفته رو جلو چشماش ظاهر شده بود و مدام عذرخواهی و التماس کرده بود اما جونگکوک طوری رفتار میکرد انگار اون حرفارو نمیشنوه ...
رفتارش ناعادلانه بود؟ جونگکوک ادم بدی بود؟ اصلا.. اون فقط دیگه نمیتونست به کسی اعتماد کنه و حدس بزنید کی باعث شده این امگا به همه ی عالم بی اعتماد بشه؟...
تهیونگ: فقط یه قراره چرا انقدر مخالفی
جونگکوک: تو خیلی پررویی همینکه نمیکشمت باید الهه ماه و شکر کنی.. من ازت بیزارم تهیونگ انقدر به بقیه گفتی که خودتم باورت شده ما با هم قرار میذاریم؟
تهیونگ: خودت گفتی باید با هم حرف بزنیم
جونگکوک: اره راجب اینکه چجوری این مزخرفات و تمومش کنیم و یه راهی پیدا کنیم که تا اخر عمرم چشمام دیگه چشمات و نبینه
تهیونگ: واقعا نمیتونی یه فرصت کوچولو بهم بدی؟
جونگکوک: نه
تهیونگ: یعنی واقعا دلت نمیخواد بخاطر توله هامونم که شده یه فرصت بهم بدی؟ بخاطر توله ها نه خودت چی؟ گرگت نمیخواد حداقل مهلت بهم بده تا ازش عذرخواهی کنم؟
جونگکوک: نه گرگم ازت متنفر شده میخواد یه جفت دیگه واسه خودش پیدا کنه
تهیونگ: انقدر دروغ نگو
جونگکوک: دروغ نمیگم
تهیونگ: گرگت هنوز عاشقمه چون هنوز امگای منه
جونگکوک: نیست
تهیونگ: باز داری دروغ میگی هم به من هم به خودت
جونگکوک: تهیونگ من نمیخوامت.. میشه بری؟ میشه فقط بذاری این سال تحصیلی لعنتی با آرامش تموم شه بعد توله هارو بردارم ببرم و دیگه تو هم هیچوقت دنبالمون نگردی؟ میشه همه چیو سختتر نکنی؟ لعنتی بهت گفتم تو اینو به من و بچه ها مدیونی بهمون مدیونی که حداقل آرامش الانمون و ازمون نگیری
تهیونگ: ولی..
جونگکوک حرفش و قطع کرد و با جدیت تمامکه نتیجه تلاش های فراوانش بود توی صورت آلفا داد زد: نه تو گوش کن من همه جوره باهات راه اومدم چون تهدیدم کردی.. انقدر پس فطرت و بیشرف نباش دیگه من و با بچه هامون تهدید نکن بجاش راحتمون بذار و برو
تهیونگ: من.. ما.. یعنی توله ها...
جونگکوک به تهیونگ که در سکوت شروع به اشک ریختن کرده بود، نگاه کرد و حرفی نزد..
VOCÊ ESTÁ LENDO
Young Daddy!
Fanfic(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...