The end: سرنوشت

2.2K 298 419
                                    


چوموک در حالیکه چوآ به بغل و با دوتا چمدون به دست میدویید گفت: این به موقع رسیدنتون بود؟

چوهی دستش و رو کلاه حوله ای رو سرش گذاشت و گفت: انقدر غر نزنی زودتر میرسیم باور کن

جین نفس نفس زنان پاسپورت خودش و چوآ و چوهی و چوموک و به مرد مسئول داد و به نامجون گفت: نامجونا پاسپورتت

نامجون جیباش و گشت و گفت: نیست

چوموک وا رفته گفت: نیست؟ یعنی چی نیست بابا دوباره اتفاق دوسال پیش و باید تکرار کنی؟ خوب بگرد

چوهی: هولش نکن خب شاید گم شده حتما قسمت اینه!

نامجون: واقعا نیست نکنه تو ماشین جا گذاشتم؟

چوموک ضربه ای به پیشونی خودش زد

جین: اوه دارن گیت و میبندن نامجونا بیشتر بگرد

مرد مسئول: اقا بفرمایید پاسپورتاتون

جین: صبر کنید مال همسرم گمشده

نامجون: چاره ای نیست شما برین سوکجینا من اگه پاسم و پیدا کردم با پروازای بعدی میام

جین: نه ما بدون تو نمیریم نامجونا

مرد مسئول: مگه اسم این اقا که همسرتونه کیم نامجون نیست؟

جین: بله بله

مرد: پاسپورتش و اول از همه خودتون بهم دادید

جین: اوه دست خودم بود؟ انقدر دوییدم حواسم نبود

همگی نفس آسوده خاطری کشیدن و چوموک احساس کرد یه سکته رو رد کرده..

.
.

جونگکوک: جیمینا من نفهمیدم از شش ماه پیش برنامه ریختین واسه کریسمس.. چرا اخه؟ چرا زودتر نرفتیم؟ مثلا تو تابستون؟

جیمین: جونگکوکا شغل همسر من با شماها یخورده متفاوته وزیر کشوره الکی که نیست امروز بگه فردا میخوام برم مسافرت باید با هزار تا نهاد کشوری و غیرکشوری هماهنگ کنه

جونگکوک چشمی چرخوند و زمزمه کرد: یجور پز میده انگار نه انگار شوهرش یونگی هیونگ خودمه!

یوهان وقتی برای چهارمین بار زیر شکمش تیر کشید، به جای تحمل کردن به همسرش و برادرش هان وول گفت: میگم یه چیزی بنظرتون اگه سفرمون کنسل بشه بقیه چیکار میکنن؟

هان وول: کنسل بشه؟ چرا کنسل بشه

یوهان: دارم میگم مثلا

سوهیون: همه کلی برنامه ریزی کردن واسش عزیزم از این حرفهای بدشگون نزن

یوهان با تکون خوردن هواپیما پیرهنش و سفت چسبید و گفت: خب کار دیگه ممکنه پیش بیاد

هان وول: خب فکر کنم بیشتر از همه بچه ها خیلی ناراحت بشن

Young Daddy!Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt