part 43: یه شوخی کثیف

1.8K 270 263
                                    


جونگکوک در حالیکه منتظر تهیونگ بود با دستش روی فرمون ضرب گرفته بود و فقط به یک سوال فکر میکرد: اگه حامله باشه بازم قرار زندگیشون از هم بپاشه؟

تهیونگ بالاخره پیشش برگشت و تو ماشین نشست، بسته ای که خریداری کرده بود رو به دست جونگکوک داد

جونگکوک: کجا امتحانش کنم؟

تهیونگ: خونه؟

جونگکوک: خونه دوره

تهیونگ سرش و چرخوند و بی هدف به کوچه و خیابون خیره شد: توالت عمومی این اطراف نیست اخه خونمون نزدیکتره..

جونگکوک ماشین رو روشن کرد و بطرف خونه برگشت

تهیونگ استرس و نگرانی بیش از حد جفتش رو حس میکرد و این به حال بد خودش بیشتر دامن میزد

تهیونگ: اگه حامله باشی میخوای سقطش کنی؟

جونگکوک با صدای مرد از افکار درهم خودش بیرون کشیده شد: ها؟

تهیونگ: اگه بچه ای درکار باشه از بین میبریش؟

جونگکوک همونجور ک وارد پارکینگ میشد و بی دقت ماشین رو پارک میکرد، عصبی گفت: نه معلومه ک نه چرا باید بچمونو بکشم؟

تهیونگ رایحه ی خودش و بیشتر ازاد کرد تا بلکه پسر اروم بگیره: فرومونات اینو میگه.. ناراحتی، استرس داری، عصبانی ای

از ماشین پیاده شدن و به سمت اسانسور رفتن

جونگکوک: من فقط.. فقط میترسم دوباره با حاملگی من همه چی بهم بریزه!

به تهیونگ که دکمه ی اسانسور رو فشار میداد نگاه کرد و دستش و چنگ انداخت: اگه.. تهیونگ اگه یبار دیگه ازت جداشم یا ترکم کنی دق میکنم میمیرم اینبار با دفعه ی قبل فرق داره من و توله ها دیگه نمیتونیم بدون تو زندگی کنیم

تهیونگ که حالا دلیل آشفتگی جفتش رو فهمیده بود، بی درنگ دستاش و باز کرد و امگا رو تو آغوشش کشید و بینیش و به گردنش چسبوند

رایحه ی یاسش و که از همیشه شیرینتر و غلیظتر بود رو به ریه هاش دعوت کرد و همزمان با ایستادن اسانسور گفت: اینبار هیچی نمیشه نمیذارم ک بشه عشق من مهم نیست که بچه ای باشه یا نباشه اجازه نمیدم کسی خانوادمو ازم بگیره قبلا بهت گفته بودم که منم بدون تو و بچه ها نمیتونم لازمه تکرارش کنم؟ مارکامون بهت اجازه میده احساساتمو کامل بفهمی پس حرف اضافه نمیزنم عزیز من تو و توله هامون همه ی دار و ندار منید نبودتون مرگمه تو راس میگی اینبار با دفعه ی قبل فرق داره.. اینبار من طعم خوشبختی رو با شماها چشیدم دیگه نمیتونم به دوران قبل از این برگردم

با خاموش شدن چراغ اسانسور دستش و تکون داد تا چراغ دوباره روشن بشه

بعد دستاش و دوطرف صورت جفتش گذاشت و لبهاشونو بهم چسبوند

Young Daddy!Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang