جونگکوک تازه از حموم دراومده بود و داشت موهای خیسش و با یه حوله کوچیک خشک میکرد که همزمان هم صدای زنگ در بلندشد هم صدای زنگ تلفن..برای لحظه ای مردد بین اون دوتا زنگ گیجخورد اما لحظه ی بعد همونجور که بطرف در میرفت، گوشی رو برداشت و دکمه ی سبز رو فشار داد
صدای جیمین توی گوشش پیچید و قیافه ی تهیونگ جلوی چشماش نمایان شد
جونگکوک: سلام
تهیونگ که حسابی اونروز به خودش رسیده بود، لبخند جذابی به لبش اورد و بیشتر از قبل با قلب جونگکوک بازی کرد
جونگکوک دستش و گرفت و درحالیکه نهایت سعیش و میکرد تا حداقل نصف حواسش با جیمین باشه، مرد آلفا رو سمت خودش کشید و بوسه ای روی جایی بین فک و گردنش گذاشت و با شنیدن رایحه ی قوی و گیراش که اینروزا داشت بیشتر از قبل شبیه رایحه ی اصلیش میشد، چشماش و بست و فاکی زیر لب گفت
تهیونگ متقابلا بغلش کرد و بعد از بستن در با پاش، چندبار بوسه هاش و سرتاسر سر و گردن جونگکوک گذاشت
جیمین با شنیدن صدای بوسه ها معترضانه گفت: یاا جئون فاکینگ جونگکوک دو دقیقه حواست و به من بده بعدا هم میتونی دوس پسرتو بخوری!
جونگکوک ناچارا لحظه ای از تهیونگ جدا شد و غرید: بد موقع زنگ زدی هیونگ شاکیم هستی؟ خوبه بهت گفتم همین ساعت تهیونگ میاد دنبالم تا بریم جشن ازدواج یکی از دوستاش
جیمین: اوه راس میگی ببینم حاضر شدی؟ کی قراره برین اونجا؟
جونگکوک: نه تازه از حموم اومدم هنوز اماده نیستم فکر کنم یه نیم ساعت دیگه مراسم شروع میشه
جیمین: خیلی خب پس وقتتو نمیگیرم بعدا حرف میزنیم فقط خواستم بگم اخر هفته جشن تولد و خونه ی ما بگیریم اوکی؟
جونگکوک اخم کرده و گنگ گفت: جشن تولد؟ جشن تولد کی؟
جیمین جا خورده زمزمه کرد: تولد پسرات! مگه بیست دسامبر تولدشون نیست؟
جونگکوک با یادآوری تولد سه تا توله های عزیزش چشماش گشاد و ضربه ی محکمی به پیشونی خودش زد: هیونگ اصلا تولدشونو یادم نبود
جیمین نچ نچی کرد: کلا سه تا بچه مگه بیشتر داری؟ تازه همشونم تو یه روز زاییدی.. مگه میشه تولدشونو یادت بره؟ حتی وقتی پر مشغله بودی و کل روز و هفته هات تو شرکت میگذشت هم تولد سه قلوها یادت نمیرفت
جونگکوک در حالیکه از درون داشت خودش و به فحش میکشید، گفت: خب ادمیزاده دیگه یه چیزایی یادش میره بعضی وقتا مغز ادم قاطی میکنه انقدر سرزنشم نکن هیونگ
جیمین: حواست همش پیش دوس پسر جذابته مگه نه؟
جونگکوک اعتراف کرد: اوهوم

BẠN ĐANG ĐỌC
Young Daddy!
Fanfiction(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...