part 35: شب تولد

1.8K 284 333
                                    

جیمین همه رو دور هم جمع کرد تا کیک تولدی که خودش برای سه قلوها درست کرده بود رو سرو کنن

هارین بدو بدو بطرفش اومد و شلوارش رو گرفت و تکون تکون داد: مامان

جیمین: هارین عزیزم سرم شلوغه بذار کیک و بیارم میخواییم از این خوشمزه ها بخوریم


هارین: اخه خودت گفتی ک..


جیمین سرش و از اشپزخونه بیرون برد و خطاب به یونگی گفت: چاگیا بیا هارو رو بغل کن گریه میکنه

بعد خودش با احتیاط کیک تولد رو بیرون اورد و رو به هارین گفت: برو پیش بابا بشین

هارین: خودت گفتی بهت بگم


جیمین:‌ گفتم الان کار دارم عزیزم هر چی میخوای بگی بعدا بگو


و بعد کیک رو به پذیرایی برد و همه دور هم جمع شدن و دقیقا لحظه ی گذاشتن کیک روی میز هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم!

و کل سالن غرق سکوت شد....


جیمین به هارین نگاهی انداخت و بعد به هاجون که از شدت استرس خشکش زده بود...


اخمی کرد و رو به دخترش گفت: جفت هاجون کیه؟ مگه تو دیدیش بچه؟


هارین سری تکون داد: اره دیدمش جفتش یو وول اوپاس


همه با چشمای درشت شده به همدیگه نگاه ناباورانه ای انداختن و چند نفری خندیدن


جونگکوک با اخم به یو وول که سرش و پایین انداخته و لبش و می‌گزید، نگاهی انداخت و آروم صداش زد: یو وول این بچه چی میگه؟ جفتت هاجونه؟


جیمین بخودش اومد و قهقهه ای زد: معلومه که نه جونگکوک چه فکری کردی هارین باهامون شوخی میکنه اومده سر به سرمون بذاره یه چیزی گفت باور نکن بچه ها بیاین شمع ها رو فوت کنید که ..


هارین جیغ زد: راس میگم هاجون اوپا و یو وول اوپا جفت همن خودم دیدم مثل یوجین اوپا و مینجی اونی همش همو بوس میکنن


تشویش بین جمع زیاد شد این دختربچه داشت راستش و میگفت یا از ذهنیت ها و تخیلاتش صحبت میکرد؟

یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه دیگه مگه بهت نگفتم دروغ گفتن کار زشتیه؟

هارین: من دروغ نمیگم بابا خودم دیدم


یونگی با لحن آرومتر هشدار داد: باشه بابا تو راجب جفت درست متوجه نشدی منو مامان شب واست توضیح میدیم باشه؟

هارین بغل یونگی نشست و گفت: خودم میدونم دوتا گرگ جفت هم میشن یعنی عروسی میکنن و نی نی میارن مثه تو و مامان، مثه عمو کوکی و عمو تهیونگ، مثه عمو جینی و...


Young Daddy!Where stories live. Discover now