سوهیون: باهام قهری؟یوهان: نه
سوهیون: کار بدی کردم؟
یوهان: نه
سوهیون: ازم عصبانی ای؟
یوهان: نه
سوهیون: دلخوری؟
یوهان: نه نه نه اصلا مشکلم تو نیستی انقدر حرف نزن هیونا داری میری رو مخم!
سوهیون لباش و تو دهنش برد و کمی شکستگی رو ابروش و خاروند و به این فکر کرد که چه کسی باعث شده جفتش مغموم و افسرده لب دریا بشینه و حوصله ی بازی و شیطنت و حرف زدن نداشته باشه!
فکراش بجایی نرسید، نگاهی به یوهان که زانوهاش و بغل کرده و به خورشید در حال غروب خیره شده بود انداخت و بعد با کلافگی به جمع سرخوش و بیخیال پشت سرشون نگاه کرد
کمی اونطرف تر تو ساحل دوستاشون دور آتیشی که عمو نامجون براشون درست کرده بود جمع شده بودن و مشغول گپ زدن و خندیدن بودن
ناگهان با یوجین چشم تو چشم شد
حس کرد پسر بهش اشاره ای کرد اما تو فکر بود پس متوجه نشد و فقط اخمی کرد
یوجین دوباره اشاره کرد و دستش و به معنای بیا تکون داد
سوهیون نگاهی به یوهانِ ناراحتش انداخت و با دیدن قطره های اشکاش قلبش بدرد اومد و آخی کشید و از جاش بلند شد
با بلند شدنش همزمان یوجین رو دید که دست در جیب با همون فاز طلبکارانه ی همیشگیش به طرفش اومد و هنوز نرسیده به سوهیون با لحن بدی گفت: چیکارش کردی؟ چرا رایحش اینطوری شده؟ خودت بگو تا با شنای ساحل خفت نکردم!
سوهیون پوفی کشید: ببند گاله رو انقدر زرت و پرت نکن من کاریش نداشتم بعد از اینکه از جنگل اومدیم اینجا و از هان وول جدا شد و رفتیم عکس بگیریم اینجوری شد
یوجین ابرویی بالا انداخت: باور کنم همه چی زیر سر تو نیست؟
سوهیون خنثی و بی حالت به چشمای پسر زل زد و بهش نشون اگه بیشتر از این بهش مشکوک بشه و تهمت بزنه راست و چپش و یکی میکنه
یوجین چشمی چرخوند و همین موقع تهیونگ نزدیکشون شد
سوهیون: اوه تهیونگ شی
تهیونگ نگاه بدی به پسر انداخت و پرسید: چرا رایحش انقدر بهم ریختس چه غلطی کردی؟
سوهیون که مدام سعی میکرد با تهیونگ چشم تو چشم نشه و مثل بچه های مودب سرش رو پایین نگه میداشت تا روی پدر و مادر جفتش تاثیر مثبت بگذاره، با دیدن دستای در جیب رفته ی تهیونگ و شنیدن اون جمله و اون لحن آشنا سرش رو با چشمای درشت شده بالا اورد و آخرین ضربه رو از ابروهای اخم کرده و بالا رفته ی مرد خورد و از شدت شباهت اون پدر و پسر خندش گرفت
YOU ARE READING
Young Daddy!
Fanfiction(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...