part 54: کیم چوهی

1.5K 257 187
                                    


مینجی: واو تا حالا ندیده بودم عمو تهیونگ قهقهه زدن بلد باشه اصلا فکر نمی‌کردم بتونه بخنده!

یوجین به پدر مادرش نگاه کرد و گفت: دیدن این مدلی جونگکوک خیالمو راحت میکنه

هان وول: دقیقا کنار هم بودن مامان و بابا حس امنیت میده انگار بهم ثابت میشه همه چی درسته و سرجاشه.. میدونید تا قبل ازینکه من و بابا مامان و پیدا کنیم زندگیمون خیلی سرد و بیروح بود انقدری که بابا واقعا خندیدن و شاد بودن و یادش رفته بود!

یوجین از زیر میز دست هیونگش و تو دستش گرفت و فشار آرومی بهش وارد کرد تا هشدار بده که از افکار و خاطرات تلخش بیرون بیاد و در لحظه کنار خانوادشون شاد باشه

هان وول تلخندی به لبش آورد و چندبار پلک زد تا اشکاش محو بشن و سرش رو به شونه ی یوجین تکیه داد و با لحن مظلومانش گفت: یوجینا بنظرت دادگاه چطور پیش میره؟

یوجین: هرچی بشه تهش باز کنار هم میمونیم

هان وول: من دلم نمیخواد خانوادمو از دست بدم تازه به حس خوشبختی کنار شماها عادت کردم اگه برم.. اگه برم..

یوجین: هیونگ به چیزای بد فکر نکن

مینجی: اره اوپا به چیزای خوب فکر کن مثلا سرویس کردن دهن یوهان

یوهان فورا مشتی از موهای مینجی رو گرفت و کشید: یا سلیطه خانوم یجوری میزنمت تا اخر عمرت بی اختیاری ادرار بگیریا

مینجی: یا توله سگ موهامو ول کن قبل از اینکه بذارم آلفام بیاد بیرون جرت بده

یوهان با لحن ترسیده و لوسی گفت: اوه اوه نذاری بیاد بیرونا من میترسم مینجی نکن اینکارو با من

مینجی که هم موهاش درد گرفته بود هم پسر حرصش رو دراورده بود، غرشی کرد و سمت یوهان حمله ور شد و یوهان هم اماده شد تا جواب حمله و غرش دختر و بده که هر دو کمرهاشون توسط جفتشون گرفته و ناچارا از هم جدا شدن

مینجی با اخم بطرف یوجین برگشت و با لحن آلفاییش داد کشید: ولم کن جلومو نگیر

یوجین که اصلا از این وضعیت و لحن مینجی باهاش اونم تو جمع خوشش نیومده بود اخمی کرد و با صدای بم ولی ارومی زمزمه کرد: بشین سرجات مینجی نمیبینی توله ها رو ترسوندی؟

مینجی با دیدن چشمای زرد براق و اخطار فاحش آلفاش لباش و بهم فشرد و متوجه شد وضعیت خطریه و نباید بیشتر پافشاری کنه و به نفعشه آروم بگیره!

از طرف دیگه سوهیون کمر یوهان رو محکم گرفت و روی صندلی کنار خودش نشوند

یوهان نگاه بدی به پسر انداخت: دفعه ی آخرت باشه موقع دعوا منو عقب میکشی ها!

سوهیون که همیشه تموم حرکات و حرفهای پسر رو به شکل کیوت وارانه ای میدید و میشنید لبخندی زد و نیشگونی از لپ پسر گرفت: باشه آبنبات من

Young Daddy!Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang