جونگکوک: منظورت و نمیفهمم یوجینا چرا انقدر همه چیز و جنایی میکنی؟ تهیونگ دوس پسرمه اینکه کی و چطوری برای رابطمون وقت میذاشتم واقعا به تو ربطی نداره انقدرم چرت و پرت نگو من انتظار دارم مثل یه آلفای بالغ رفتار کنی در ضمن بار اخرت باشه انقدر بی ادبانه راجبش صحبت میکنییوجین خنده ی عصبی ای کرد: من مطمئنم دوس پسرت نیست قضیه یه چی دیگس که نمیدونم چی ولی حرفای الانت و از خودت دراوردی
جونگکوک چشمی چرخوند و از اتاق بیرون رفت
تهیونگ و یوجین هم پشت سرش راه افتادن
یوجین: تاریخ تولدش و بگو
جونگکوک اخم کرد: چی؟ چرا؟
یوجین: بگو اگه دروغی تو کارت نیست بدون اینکه نگاهش کنی بگو
جونگکوک ناچارا حالا مجبور بود ثابت کنه چون به هیچ عنوان نمیخواست تهیونگ حتی کلمه ای راجب پدر بودنش حرفی به توله هاش بزنه: ۳۰ دسامبر ۱۹۹۵
یوجین مشکوکانه به تهیونگ نگاه انداخت
تهیونگ اهی کشید و بی حرف از توی جیبش کارت ملیش و دراورد و به پسر نشون داد
یوجین: اسم مامان هان وول؟
جونگکوک با حرص گفت: سورا
یوجین: رایحش چیه؟
جونگکوک وحشتزده لب گزید، رایحه ی اصلی تهیونگ که بارون بود کاملا به پسراش رسیده بود و قطعا با فهمیدن این رایحه شکشون بیشتر میشد
جونگکوک: به تو چه انقدر منو سوال پیچ نکن
یوجین شکش بیشتر شد
تهیونگ که واقعا از ته دلش نمیخواست بیشعور باشه و در صورتیکه جونگکوک راضی نیست خودش رو به بچه هاشون معرفی کنه، به کمک جونگکوک رسید و به یوجین گفت: تو رایحم و نمیفهمی؟ این دیگه چه سوالیه
یوجین: چرا میدونم بوی یه سیگار بدترکیب میدین با یخورده طوفان بهرحال بوی خوبی ندارین
آلفای بزرگتر میخواست داد بزنه این رایحه ی واقعیم نیست زندگی تلخم همچین بلایی سرم اورده و رایحم به همون خوبیه رایحه ایه که تو ازم به ارث بردی اما حرفی نزد و در سکوت به جایی خیره شد
جونگکوک اصلا دلش نمیخواست مدام به اون مرد اهمیت بده ولی بنظرش پسرش یوجین واقعا از حدش گذشته بود پس به سمتش برگشت و گفت: یوجینا چیزی نیست از این مرد ندونم از خانواده اش گرفته تا رایحش و گرگش و شغلش، پسرش هان وول، زنش سورا، شغل اصلیش که استاد دانشگاه بوده همه چی رو میدونم میشه انقدر چرت و پرت نگی و بجاش قبول کنی منم میتونم با کسی بغیر از بابات تو رابطه باشم؟
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy!
Fanfic(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...