تهیونگ در حالیکه تابه حاوی پاستا آلفردو رو تکون تکون میداد از پسرش پرسید: واقعا انقدر زود باهاشون جور شدی؟هان وول چونش و روی دستش گذاشت و همونجور که منتظر غذا بود، جواب داد: خب من با یوهان خیلی صمیمی شدم ولی با بقیه نه حقیقتش اصلا روم نشد باهاشون حرف بزنم
تهیونگ دو تا پنیر گودای ورقه ای روی پاستا ها انداخت و در تابه رو گذاشت تا پنیرها اب بشن: مگه رو شدن میخواد؟؟
هان وول لباش و جلو داد: ببخشید بابا ناامیدت کردم
(تو هیچوقت منو ناامید نمیکنی تو نور زندگیمی امید من وقتی تموم دنیام تیره و تار شده بود تو تنها کسی بودی که داشتم)
اینا حرفایی بود که به ذهن تهیونگ رسید اما مثل خیلی از حرفای دیگه توی دلش موند و به زبون نیاوردشون بجاش فقط نیشگونی از بینیش گرفت و گفت: ناامید نشدم فقط دلم میخواد یخورده از درونگرا بودنت کم کنی و بیشتر با بقیه در ارتباط باشی و ازونجایی که مطمئنم مینجی و دوستاش خیلی دوستای خوبی برات میشن ازت خواستم با اونا بگردی.. دلم نمیخواد بهترین سالهای عمرت تو تنهایی بگذره
هان وول لبخندی از توجه پدرش زد و گفت: اونا واقعا بچه های خوب و باحالین.. باهاشون بهم خوش میگذره
تهیونگ دستی به موهای نرم هان وول کشید و گفت: خب میگم نظرت چیه برای صمیمی تر شدن دعوتشون کنی بیان خونمون؟
هان وول شوکه پرسید: خونمون؟ اینجا؟! یعنی داری میگی دوستامو دعوت کنم بیان اینجا؟
تهیونگ غذا رو توی بشقاباشون کشید و روی کانتر گذاشت: اره چرا که نه.. گفتی ماماناشون رفتن مسافرت خوب دعوتشون کن اینجا من براتون غذا میپزم شما هم باهم بگردین خوش بگذرونین چمیدونم همون کارایی که بچه های هم سنت انجام میدن
هان وول حیرت زده پرسید: ب برامون غذا درست میکنین؟؟ واقعا میگی بابا؟ برای من و دوستام؟
تهیونگ: اره اگر هم دوست نداشتین میتونی از بیرون سفارش بدی..
هان وول از اونجایی که میدونست پدرش از نزدیکی زیاد خوشش نمیاد، با احتیاط دست تهیونگ و گرفت و فشار داد: ممنون باباااا
.
.
.
هاوون در حال ضبط ویدیوی یوتیوبش بود..
هاوون: خب دوستان و همراهای عزیزم امروز روش پیرسینگ یا سوراخ کردن ناحیه ی غضروفی گوش رو بهتون توضیح میدم که سختتر و مقاومتر از نرمه ی گوشه..
اینجا مدلم نشسته..
صندلی و برگردوند و هارین با خنده های ریز جلوی دوربین نمایان شد.
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy!
Fanfic(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...