part 5: آغاز دردسر

2K 314 136
                                    


خونه ی نامجون و سوکجین

سوکجین با حس نوازش های روی گردنش چشماش و باز کرد و به نامجون نگاه کرد: ساعت چنده؟

نامجون از گردن تا گوشش و بوسید و در گوشش گفت: هفت

جین یک مرتبه کل خوابش پرید و همونجور که خودش و داخل حموم پرت میکرد گفت: چرا بیدارم نکردی دیرم میشه

نامجون: دیرت نمیشه میرسونمت

جین سرجاش ایستاد: جدی؟ پس بچه ها چی؟

نامجون: اونا میتونن با تاکسی برن

جین سری تکون داد: اره راس میگی پس برو بگو چوهی واسم نیمرو درست کنه منم یه دوش بگیرم میام

نامجون باشه ای گفت و به سمت اشپزخونه رفت..

طبق معمول دخترش، چوهی، از همه زودتر بیدار شده بود و میز صبحونه رو چیده بود و با چو هیون و چو موک در حال صبحونه خوردن بودن

نامجون برای بار هزارم خداروشکر کرد که بچه هاشون انقدر خودکفا و فهمیده و عاقلن و بعد با لبخندی به همشون صبح بخیر گفت

چوهی: مامان نمیاد؟ نیمروش سرد میشه ها

نامجون متعجب گفت: از کجا میدونستی نیمرو میخواد؟

چوهی لبخندی زد: دیشب گفتی یه ساعت زودتر میری سرکار پس یعنی مامان رو میرسونی و این یعنی مامان میتونه با خیال راحت صبحونه بخوره در نتیجه صبحونه نیمرو میخوره نه یه ساندویچ تست با مربا

نامجون دستی به موهای دخترش کشیدو لبخندش عمیقتر شد

چو موک، پسر ده سالش گفت: تازه بابایی منم میدونم روزای تعطیل مامان حتما صبحونه سوپ ماهی میخوره

نامجون موهای پسرش رو هم نوازش کرد

.
.

جین:‌ چوهیا دست گلت درد نکنه دخترم این ظرف ها رو هم بنداز تو ماشین ظرفشویی، چو موک و خودمون میرسونیم، تو و چوهیون هم زود راه بیفتین مدرستون دیر نشه

چوهی: چشم مامان

جین: افرین.. نامجوناا زودباش من دیرم میشه ها

نامجون: اومدم.. یکی از کتابای چوموک گمشده بود رفتم پیداش کنم، بچه ها مواظب خودتون باشین اها راستی پول دارین؟

چوهیون: اره بابا ممنون

نامجون به دخترش نگاه کرد و چوهی لبخند زنان گفت: دارم بابا ممنون

نامجون با اینحال چهارتا اسکناس ده هزارتایی روی میز گذاشت و گفت: اینم داشته باشین شاید لازمتون شد

جین: بچه ها حتما تاکسی بگیرین، هیون تو سن بلوغه هر لحظه ممکنه بره تو هیت

چوهی: نگران نباش حواسمون هست

Young Daddy!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora