مینگهاو با ذوق دستاشو بهم کوبید و پیشنهاد داد: پس چطوره همه با هم بیدار بمونیم؟همه نگاهی بهم دیگه انداختن ظاهرا همشون موافق بودن پس تصمیم بر این شد که کل شب رو با هم بیدار بمونن
مینگهاو: عا فکر کنم کمپر جونگکوک اینا بزرگتر باشه بچه های بالای دوازده سال و بفرستیم اونجا جا بیشتره
جین: پس من برم چوموک و بیدار کنم تو کمپر یونمین بخوابه
هوسوک: بچه ها بنظرتون ماشینو ببرم اونطرف تر پارک کنم یا جاش اوکیه؟
نامجون: بنظرم از زیر درخت درش بیار اونجا پر از حشره میشه
جونگکوک در حالیکه بسمت ماشینشون میرفت و دست تهیونگ و دنبال خودش میکشید، گفت: تهیونگی بنظرت از اون کیمباپ مثلثیه چیزی مونده بخورم؟
تهیونگ خندید: اون نایلونی که پر از خرید بود کجاس؟ تو همون واست گذاشتم دیگه
جونگکوک: فقط همون؟ اون ک یه ساعت پیش تموم شد!
تهیونگ: خب بیا بریم بگردیم شاید هنوز چیزی مونده باشه
.
.با دور شدن بقیه جیمین تو جاش چرخید و دستاش و دور گردن جیمین حلقه کرد و لباش و کوتاه روی لبهای همسرش گذاشت
یونگی لبخندی زد و بینیشو به گردن پسر چسبوند و نفس عمیقی کشید
هیچکس راز طبیعت رو نمیدونست اما گرگها باهاش ارتباط عجیبی داشتن اونا تو جنگل و طبیعت عاشقتر از همیشه بودن و با آرامش بیشتری نفس میکشیدن و لبخند میزدن
شاید چون به خونه ی اصلیشون برگشتن و گرگ درونشون حسابی خوشحاله..
با بیشتر کشیده شدن بینی آلفا به گردنش حس قلقلکی بهش دست داد و خندید و یونگی که همیشه عاشق شنیدن اون نوای بهشتی بود برای بیشتر شنیدنش زبون خیسش رو روی سرتاسر گردن امگاش کشید و موفق شد صدای خنده هاش رو بلندتر کنه
جیمین دستاش و تو موهای یونگی برد و روی گونه و گردن و بینی مرد رو بوسید و گفت: فردا که تبدیل شدیم دوباره مارکم کن
یونگی گازی از لبای قلوه ای همسرش گرفت: فکر کن یادم بره همچین چیزیو اصلا گرگم به عشق دوباره مارک کردنت این همه راهو اومده
جیمین خندید: به الفام بگو با ملایمت انجامش بده بعدشم کلی گازم بگیره
حالا نوبت خندیدن یونگی بود: مگه بچه ای؟
جیمین: چه ربطی داره میدونی که گاز گرفتن گرگا یجور بوسیدنه چه مشکلی داره از جفتم بخوام منو ببوسه؟
یونگی: هیچی
گفت و فورا لبای امگا رو تو دهنش برد و همونجور که دستاش و دور بدن ظریفش میپیچید لبای نرمش رو میمکید و گاز میگرفت
YOU ARE READING
Young Daddy!
Fanfiction(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...