جیمین وحشتزده خطاب به یونگی و هاجون گفت: شمام حسش میکنید یا من توهم زدم بوی رات میده؟یونگی بی حرف از جاش بلند شد و به طرف هاوون رفت که دم در همونجوری با کفش نشسته و نفس نفس میزد، نزدیکتر که رفت متوجه شد تموم تن پسرش خیس از عرق شده و چشماش اشکیه..
با اخم گفت: چرا رفتی تو رات؟
جیمین یک مرتبه از شوک دراومد و لرزون و هول شده خودش و به پسرش رسوند، سیزده اصلا سن خوبی برای تو رات رفتن نبود خیلی زود بود خیلی زووووددد....
جیمین: یااا هاوونا تو چرا اینطوری شدی چرا انقدر زود رفتی تو رات؟
هاوون سر تبدارش و به سینه ی یونگی تکیه داد و همونجور که رایحه ی شدید و تلخش لحظه به لحظه بیشتر میشد، خودش هم بیجون تر میشد
یونگی: نترسونش جیمینا چیزیه که اتفاق افتاده
جیمین: ولی هاوون فقط سیزده سالشه!!
هاجون: مامان قضیه رو گنده نکن منم اولین راتم و تو چهارده سالگیم گذروندم
جیمین ترسیده سر هاوون و نوازش کرد و رو به هانی و هارین که بخاطر سر و صدای خانواده به پذیرایی اومده بودن و ترسیده شلوار هاجون و چسبیده بودن، نگاه کرد و گفت: هاجونا این دوتا رو ببر تو اتاقشون تا مریض نشدن
بعد به هاوون نگاه کرد و گفت: پاشو بریم تو اتاقت استراحت کن عزیزم
هاوون سرش و تکون داد و از درد زیاد ناله ای کرد
یونگی دیگه طاقت نیاورد و پسرش و بغل گرفت و خودش اون و به اتاقش برد و اجازه نداد حتی قدمی برداره
جیمین هم پشت سر اونا با کیسه ی آبگرم وارد اتاق شد و درحالیکه بالشت زیر سر هاوون و خوب میکرد و کیسه رو بهش میداد گفت: الان برات کاهنده میارم تا اذیت نشی ولی اگه دردت زیاد بود مسکن هم بهت میدم خوبه؟
هاوون سر تکون داد و جیمین روی موهاش و بوسید و بیرون رفت
یونگی کنارش روی تخت نشست و هاوون دست پدرش و گرفت و از درد زیاد دستش و فشرد و با صدای لرزون گفت: بابا
یونگی: جونم؟
هاوون: من یه روز اون کیم چوهیون لعنتیو میگام
یونگی متعجب گفت: چوهیون! چوهیونِ خودمون؟ چوهیونِ عمو نامی؟
هاوون که دردش بیشتر شده بود از درد به خودش پیچید و دادی کشید: اره اره اره خود لعنتیههه فاکیش که منو به این روز انداخته آیی
یونگی متعجب پرسید: یعنی چی اون تو رو به این روز انداخته.. داری میگی جفتته؟
هاوون چشماش درشت شد و لحظه ای درد و از یاد برد: نه بابا همچین چیزی و به زبون نیار معلومه که نه فقط اون احمق کسمغز امروز رفته بود تو هیت و اصلا حواسش به خودش نبود، سر کلاس نشسته بود و تقریبا تموم الفاهای کلاس و برد تو رات اخر سر هم معلممون متوجه شد و بیرون بردش
![](https://img.wattpad.com/cover/334230521-288-k90314.jpg)
YOU ARE READING
Young Daddy!
Fanfiction(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...