part 26: دوبار نه شش بار:)

1.8K 274 325
                                    


جونگکوک از اتاقش بیرون اومد و خمیازه کشان به سمت آشپزخونه رفت و بعد داد زد: پسرا مدرستون دیر میشه بیدار شید

همین موقع چشمش به کت آلفایی که کل دیروز رو باهاش گذرونده بود، افتاد و بسمتش رفت و ناخوداگاه کتش رو به بینیش چسبوند و با تمام وجودش نفس کشید و عطرش و به ریه هاش دعوت کرد..

همیشه عاشق رایحه ی تهیونگ بود و نه فقط اون رایحه ی بارون آلفاش که حالا بطرز ناراحت کننده ای جاش و به بوی طوفان بدترکیبی داده بود، بلکه اون بویی که تنش میداد...

یوهان: مامان!

با شنیدن صدای یوهان ناگهان بخودش اومد و کت رو روی مبل پرت کرد و بطرف پسرش برگشت: صبح بخیر بیدار شدی بالاخره

یوهان با دیدن کت دبیر ریاضیش که بتازگی فهمیده بود با مادرش رابطه داره، ابرویی بالا انداخت و کنجکاوانه پرسید: کتش و بو میکردی؟ درست دیدم؟

جونگکوک با چشمای درشت شده به تته پته افتاد: هااا! چی م من نه.. ممعلومه که ن نه چ چ چی داری می میگی بچه ی بیتربیت


یوهان حالا دوتا ابروهاش بالا رفته بود و یه نیشخند که بی‌شباهت به نیشخند های پدرش نبود، هم روی لباش نشسته بود...

یوهان: انقدر دوسش داری؟ رابطتون جدیه واقعنی؟


همین موقع یوجین هم بیرون اومد و با شنیدن حرف برادرش از همون لحظه اخماش تو هم رفت


جونگکوک نگاهی به بزرگترین و کوچیکترین پسرهاش انداخت و اهی کشید و گفت: اول صبحی با هم بحث نمیکنیم بیاین صبحونه بخورین


یوجین: من فکرامو کردم حق نداری باهاش رابطه داشته باشی!!


جونگکوک تصمیم گرفته بود بعد از صبحونه براشون توضیح بده که رابطه ی جدی ای بین اون و تهیونگ نیست و چون هول شده گفته دوس پسرشه و رابطه ای بین جونگکوک و معلمشون نیست و اصلا نیازی نیست بابتش نگران و ناراحت باشن اما با شنیدن این حرف یوجین اخماش تو هم رفت و رایحش تندتر شد

از کی تا حالا پسرش انقدر بیشعور شده بود که فکر میکرد حق داره باهاش این مدلی حرف بزنه و براش‌ تعیین تکلیف کنه؟!

بسمت یوجین خیز برداشت و غرید: چه زری زدی الان؟

حالتش بقدری ترسناک بود که یوجین ناخوداگاه قدمی به عقب برداشت و یوهان هینی کشید و ترسیده صدا زد: ماماان

جونگکوک جلو رفت و چونه ی یوجین و با دوتا انگشتش گرفت و با صدایی محکم که اوج اقتدار و ابهتش رو نشون میداد، گفت: تو حق نداری همچین چیزی رو به زبون بیاری تو بچه ی منی و من یه آدم بزرگ و عاقل و بالغم و کاری و میکنم که دلم میخواد حق و حقوقمم خودم تعیین میکنم فهمیدی؟


Young Daddy!Where stories live. Discover now