هان وول و یوجین و یوهان که به اتاق رفتن..یونگی لیوان قهوه ای رو جلوی تهیونگ گذاشت و گفت: میدونم وسط روز آبجو و سوجو بیشتر میچسبه ولی ما دوتا نوجوون بشدت کنجکاو داریم و ترجیح میدیم تا جای ممکن از این چیزا دور نگهشون داریم پس...
تهیونگ: آها نه قهوه هم خوبه ولی بنظر من بچه ها اگه بخوان چیزی رو امتحان کنن هرجور شده اینکارو میکنن اگه جلوشونو نگیریم بهتره، حتی اگه بشه باهاشون همراهی کرد بهترین نتیجه رو هم میشه گرفت!
یونگی هارو رو بغل گرفت و اون و روی صندلی پایه بلندش گذاشت و با یه پوزخند جواب تهیونگ و داد: آقای معلم محض اطلاعتون بدترین شیوه ی تربیتی اینه که چیزای غلط و از سن پایین برای بچه ها بی اهمیت جلوه بدیم و بذاریم فکر کنن مجازن انجامش بدن اونوقته که دیگه هیچوقت ارزشی برای قانون ها قائل نمیشن!
تهیونگ کمی مکث کرد و گفت: ولی من هان وول و اینجوری بزرگ کردم و هیچ مشکلی نداشتم
یونگی: هان وول امگاست بزرگ کردن توله های امگا به مراتب راحتتر از آلفاهای یاغی و سرکشیه که از هر فرصتی استفاده میکنن تا بزرگ شدن خودشونو ثابت کنن.. و یه سوال شما مگه خودتون هان وول و بزرگ کردین؟
تهیونگ اخمی کرد: منظورتون چیه؟
یونگی راضی از عصبی کردن مردی که بی دلیل رومخش بود و گرگش باهاش خصومت داشت، گفت: هیچی فقط شنیده بودم بغیر از سه چهارسال اول زندگیش پیش بچتون نبودین و مادرش بزرگش کرده
تهیونگ که کم کم خلقش تنگ میشد گفت: غلط به عرضتون رسوندن من کلا شش سال هان وول و ندیدم و اون پیش مادرش بود تازه حتی اون زمان هم نظارت کامل روی تربیتش و بزرگ شدنش داشتم
یونگی حریره ی بادامی که برای هارو درست کرده بود رو توی ظرفی ریخت و بعد از فوت کردنش آروم آروم اون رو داخل دهن کوچولوی هارو میذاشت
یونگی: این مسائل به خودتون ربط داره چون راجب تربیت بچه هام نظر دادین من هم به خودم اجازه دادم نظرم رو بگم ولی بهرحال زندگی هان وول به درستی میتونه بی مسئولیتی والدینش رو به نمایش بگذاره!!
تهیونگ با عصبانیت لیوانش رو به کانتر کوبید و در حالیکه رایحش پخش شده بود، گفت: هان وول چیزی توی زندگیش کم نداره
یونگی با به گریه افتادن هارو ظرف غذای بچه رو روی میز رها کرد و به سمت تهیونگ رفت، انگشت اشارشو تهدید وار جلوی آلفا گرفت و با چشمای طلایی رنگش به تهیونگ هشدار داد: تو خونه ی من صداتو بیار پایین و جرأت نکن جلوی توله هام رایحت و به رخ بکشی و اذیتشون کنی کیم تهیونگ شی
تهیونگ نگاهش و از چهره ی عصبانی و خوفناک یونگی گرفت و به هارو کوچولوی گریون داد و خودش رو کنترل کرد..
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy!
Fanfic(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...