چون تولدمونههههه🎉🎉🥳🎊🎊
_______________________________________
آلارم گوشیش و خاموش کرد و کلافه و در حالیکه از گرما در حال ذوب شدن بود، جفتش و صدا زد
یونگی هارو به بغل به اتاق خوابشون رفت اما با شنیدن رایحه ی هیت همسرش، راهش و عوض کرد وبه طرف اتاق هاجون رفت و هارو رو اونجا پیشش جا گذاشت
با اینکه هاجون خواب بود اما میدونست حتی تو خواب هم گرگش حواسش به دونسنگش هست
از اتاقش بیرون اومد و فورا دختراش رو که همگی غرق در خواب بودن رو چک کرد و بعد از خاموش کردن تی وی با خیال راحت بسمت اتاق مشترکشون رفت و از همون نیمه ی راه مشغول دراوردن لباسهاش شد
جیمین با دیدنش ناله ای کرد: چرا انقدر دیر اومدی
یونگی در اتاق و قفل کرد: رفتم توله هارو چک کنم
جیمین: خوابن؟
یونگی: غیر از هاروی نیمه هشیار همه خوابن
جیمین نفس راحتی کشید و توجهشو روی بدن نیمه برهنه ی همسرش گذاشت و با جمله ای که حس نیاز و خواستن ازش تراوش میکرد، گفت: دارم آتیش میگیرم چاگیا داغه همه جام داره میسوزه نجاتم بده!
یونگی پوزخندی که امگا شیفتش بود، رو به لبش آورد و آروم روی بدنش خزید و با حس دمای بالای بدن امگاش کم کم گرگ درونش بیدار شد
رایحه ی غلیظ و شیرین امگاش و اون اسلیک چسبندش با بوی توت فرنگی تا مغز استخونای یونگی رو پر کرده بود، حتی خودش هم نمیدونست چرا برای بفاک دادن همسرش دست دست میکنه
اونا هر شب انجامش میدادن و اینطوری نبود که سوراخش آمادگی زیادی بخواد
و قطعا با اون حجم روان کننده ی طبیعی که گرگ امگا از سوراخش بیرون میداد دیگه خشکی ای وجود نداشت
اما خب گرگ آلفا از اون محتاط ها بود و ترجیح میداد تا نیم ساعت بعدی رو فقط امگاش رو ببوسه، نوازش کنه، گاز بگیره و هردوشون رو بیشتر تشنه ی رابطه کنه!
.
.
.
نزدیکای صبح بود و بخاطر علاقه ی شدید ناگهانی و غافلگیر کنندش به خوردن بلوبری و شیر موز از خواب بیدار شد و دیگه نتونست چشم رو هم بگذاره
الکی که نبود سه تا وروجک تو شکمش بودن که بی توجه به ساعت، غذا و خوراکی های خوشمزه میخواستن و جونگکوک رو مجبور میکردن وقت و بی وقت سراغ یخچال بره
با دیدن عقربه ها که ساعت چهار و نشون میدادن اهی کشید و در یخچال و باز کرد
شیرموز و بیرون اورد و دنبال بلوبری هایی که مطمئن بود تهیونگ دیروز خریدتشون گشت
ESTÁS LEYENDO
Young Daddy!
Fanfic(completed) Couple: TaeKook, YoonMin, NamJin, HoMing(ㅋㅋ) Genres: Omegavers, Romance, Mpreg, Smut, Angst, Comedy بخشی از فیک: هارین نق زد: خودت گفتی هر وقت فهمیدم جفت هاجون اوپا کیه بهت بگم! و کل سالن غرق سکوت شد.... یونگی با عصبانیت گفت: هارین بسه...