Young Daddy!

part 55: حمله عصبی

هاجون: چیشد باز هیونگ چرا غذاتو نمیخوری؟

هان وول: میل ندارم

یوجین: چرا انقدر استرس داری نگفتم دنیا رو به یه ورت بگیر؟

هاوون: هیونگ بنظرم برو پیش پرستار

هان وول نگاهی به جمع نگران انداخت و گفت: استرس ندارم یعنی دارم یذره ولی امروز بیشتر دلشوره دارم نمیدونم چمه اصلا حالم خوب نیست دل و رودم بهم میپیچه

سوهیون: اسهال نشدی؟

یوهان خندید و یو وول چشمی براشون چرخوند

هاوون: میخوای یه سر به پرستار بزنی هیونگ؟

چوهیون چاپ استیک هاشو محکم روی ظرفش کوبید و نگاه مشکوکی به پسر کناریش انداخت و گفت: تو سرت چی میگذره انقدر با بهونه های مختلف میری بخش پرستاری؟

هاوون: باز شروع کردی یبار پرسیدی گفتم هیچی .. من واسه حال هیونگ میگم

چوهیون: از یه هفته پیش تا حالا صد بار با افراد مختلف رفتی پیش پرستار دیروزم که من هیچیم نبود منو کشوندی اونجا به دروغ گفتی سرم گیج میره کاری کردی دوساعت زیر سرم بخوابم

هاوون: هیونا فک کنم من استعداد بالقوه پزشکی دارم اصلا به یکی نگاه میکنم سریع تشخیص میدم طرف چه ضعف و بیماری ای داره و احتیاج به پرستار داره یا نه

چوهیون: گه نخور

هاوون پوفی کرد و یه دامپلینگ تو دهنش جا داد و همزمان که لقمش و میجویید گفت: تو منو باور نکن وقتی دکتر شدم همه فهمیدن من نابغم تو رو عنمم حساب نمیکنم

چوهیون پس گردنی ای نثار هاوون کرد و به هایونی که در طرف دیگش مشغول غذاخوردن بود و دو لپی از غذاش لذت میبرد، نگاه کرد و با پاش به پای دختر زد و گفت: این گوساله چه مرگشه دردش چیه دهن مارو با بخش پرستاری صاف کرده!

هایون غذاش و قورت داد و یه قلپ آب نوشید و بیخیال گفت: رو اون دختر تازه وارده، کارآموز پرستاری کراش زده

چوهیون بی حرکت به دختر نگاه کرد حتی نفسم نمیکشید فقط پلک میزد و حالتش زیادی ترسناک بود!

هایون بی توجه به هاوونی که از پشت سر چوهیون علامت میداد تا حرفی نزنه، گفت: از ممه های گنده ی دختره خوشش اومده بعد انقدر رفته اونجا الان کاملا شیفتش شده امروزم قراره بهش اعتراف کنه

چوهیون: آهان.. پس قضیه این بود

هاوون: یا زنیکه ی روانی بهت سه ساعت اشاره میکنم دهنت و گِل بگیر حرف نزن متوجه نمیشی؟

هایون که غذاش تموم شده بود فحشی نثار هاوون کرد و از جاش بلند شد و رفت

هاوون لبش و گزید و بازوی چوهیون و چسبید: هی بازم قراره سر این موضوع چس کنی؟