چیزی یادم نمیاد آجوشی...

460 55 2
                                    

&:غروب شده بود و هوا تقریبا داشت تاریک میشد
یک ساعتی بود بیدار شده بودم
تقریبا ۷ ساعت خواب بودم
همه اتفاقایی که افتاده بودو کامل یادم میاد
شاید از خجالته که یک ساعته بیدارمو جرعت نمیکنم پامو از اتاق بزارم بیرون..
جونگکوک...
اونم نیومده ببینه زندم یا خواب به خواب رفتم..

بالاخره از روی تخت اومدم پایین
و از اتاق بیرون رفتم
آروم رفتم سمت اتاق کوک درو زدم رفتم داخل ولی کسی تو اتاق نبود
پایین تو سالن و آشپزخونه هم نبود
رفتم سمت اتاق بار
اونجام نبود
حیاط پشتیم نبود
جونگکوک نبود

روی مبل وسط سالن نشستمو اشکام صورتمو خیس کرد
نمیدونم کجاست
شمارشو ندارم
گوشی ندارم
هیونگم چهار روزه ازم بیخبره
مامانم
بابام
من چیکار کردم
دارم چه غلطی میکنمممممم
صدای جیغامو هق هقم تو کل ویلا میپیچید
انقدر که دیگه نفس نداشتمو گلوم میسوخت

بیحال سرمو گذاشتم روی کوسن مبل و چشمامو بستم
اشکایی که از کنار چشمام میریختو پاک میکردم
نفسی نداشتم جیغ بزنم و گریه کنم

_از سانگمین خدافظی کردم اومدم سمت ویلا
در ورودیو باز کردم دیدم جیمین روی مبل دراز کشیده
_جیمین... جیمینا
چرا اینجایی..
کی بیدار شدی

&:آ..آجوشی چرا رفتی...

_با شنیدن صداش با شوک سریع رفتم کنارش

_جیمین... ببینمت
با دیدن چشمای خونیش و اشکاش نفسم رفت

_چرا گریه میکنی
صدات چیشده..

&:جی..جیغ کشیدم
کُلی
حس میکنم خالی شدم
آجوشی من گوشیم از اون شب نیست
هیونگم... خانوادم
چند روزه از نگرانی من حتما پریشونن

_متاسفم جیمین...
من گوشیتو لباساتو از بیمارستان تحویل گرفتم
اما یادم رفت بهت بدم

&:میشه... الان
با گوشی شما بهشون زنگ بزنم

_میشه...
اما صدات خیلی گرفتست
نگرانشون میکنی

&:اونا به اندازه کافی نگران هستن
بلند شدم نشستم و گوشیشو گرفتم دستم
اول به هیونگم زنگ زدم
بعد از کلی فوشو بدو بیرا اجازه داد صحبت کنم
صدای بغض دارش قلبمو به درد میاورد
من احمقم یه احمق بی فکر خودخواه
مامانم میگفت فردا صبح میخواستن با بابا برای کره بلیط بگیرن
کلی گریه کرد و من فقط با بغض گوش میکردم عذاب وجدان داشت خفم میکرد

_چشمای اشکیش
دستای لرزونش
صدای بغض دارش
داشت جونمو میگرفت
چقدر جیغ زدی که صدات اینجوری شده کوچولوی ‌من

_بعد از قطع کردن گوشی بغضش ترکیدو دوباره با هق‌هق شروع کرد گریه کردن
دست انداختم دورش کشیدمش بغلم دستمو پشت گردنش گذاشتم روی سینم فشار دادم

&:روی موهامو نرمو کوتاه میبوسیدو
دم گوشم زمزمه میکرد آروم باشم
اما من داشتم خفه میشدم
داشتم میترکیدم
کاش واقعا میمردم اون شب

_بعد از اینکه آروم‌شد
خودشو کشید عقب
صورتشو پاک کردو ازم تشکر کرد
بهم نگاه نمیکرد
نمیدونم چیزی یادش هست یا نه
اما حتی اگه یادش باشه
کسی باید خجالت میکشید من بودم نه اون
اون مستو بچه‌بود
من هوشیارو احمق

&:باید انکارش میکردم
باید انکار میکردم تا بتونم کنارش بمونمو تو چشماش نگاه کنم

&:آ..آجوشی
من بعد از خوردن مشروب کاری کردم؟
متاسفم من خیلی بدمستم و بعد از مستی هیچی یادم نمیاد

_ن..نه نه
کاری نکردی فقط خیلی خسته بودی
چند ساعت خوابیدی
منم بعد سه چهار ساعت وقتی دیدم بیدار نمیشی رفتم ویلا بغلی پیش دوستم سانگمین
یکم حرف زدیم متوجه گذر زمان نشدم

&:معذرت میخوام
همیشه باعث دردسرم

_هیچ درسری نبود
نیازی به معذرت خواهی نیست
حتما خیلی گشنته
برو بالا یه آبی به صورتت بزن آماده شو
هم بریم بیرون شام بخوریم
بعدشم بریم ساحل
شبا ساحل قشنگتره

&:سرمو تکون دادم از کنارش رد شدم رفتم بالا
سریع آماده شدم اومدم پایین
اون آماده منتظر من بود

سوارماشین شدیم و تقریبا ۲۰ دیقه تو راه بودیم
کنار یه رستوران خیلی شیک ساحلی نگهداشت
پیاده شدیم رفتیم داخل
یه میز دو نفره با ویو ساحل انتخاب کردیم و نشستیم

don't touch meOnde histórias criam vida. Descubra agora