چشمای قشنگی داری!

482 74 1
                                    

_در دوتا تقه خوردو باز شد تمین بود

_بیا تمین درد داشت فکر کنم چکش کن هر کاری لازمه انجام بده

×وقت خواب جناب جئون
من همون لحظه که جیمین‌شی بهوش اومد کنارش بودم چکش کردم و هیچ مشکلی نیست
وقتم خالی بود اومدم بازم بهش سر بزنم
تو کی بیدار شدی ؟

_تقریبا نیم ساعت پیش
کی مرخص میشه تمین؟

×امشبو که اینجاست اما فردا اگر شرایطتش اوکی بود مرخصه مشکلی نداره

×خب جیمین‌شی همه چیزت اوکیه یکمی فشارت پایینه باید یه چیزی بخوری
اونم نرمال میشه اگه دردت زیاده مسکن بگم برات بزنن اما بنظر من اگه کمه تحمل کن چون تازه بهوش اومدی دوباره نخوابی بهتره

&:د..درم زیاد..نیست خوبم ممنون

×بسیار خب پس من میرم
ولی اگه مشکلی بود زنگ بزنین سه سوت اینجام

_جیمین مطمعینی میتونی تحمل کنی

&:هوم میتونم

_باشه پس
تمین ممنون واقعا نمیدونم اگه تورو نداشتم باید چیکار میکردم

×خفه‌شو کوک چندش نشو
من میرم به کارام برسم میگم براتون غذا بیارن
مشکلی بود زنگ بزن
من میرم فعلا

_تو... عایشش من نمیدونم تو چجوری ازدواج کردی
برو گمشو درم ببند

&:از اینجا به بعدش چی میشه...
فردا مرخصم
یعنی ادرس خونمو یاد بگیره میاد به دیدنم؟
شاید بیاد
برای پرسیدن حالم
با نزدیک شدنش و گرفتن دستم تو دستاش
تپش قلبمو رو شقیقه‌هام حس کردم
آروم بزن لعنتی دستت رو میشه

_لطفا به هیچی فکر نکن
بیا فقط تمرکز کنیم رو خوب شدنت و از بیمارستان مرخص شدنت
بعد از ترخیص شدنت درباره خیلی چیزا مفصل باهم صحبت میکنیم و حلش میکنیم
من اینجام نگران نباش

&:بغض لعنتی که بیخ گلوم بودو داشت خفم میکرد میخواستم صحبت کنم اما لرزش صدام نمیذاشت

&:م..من واقعا.. م..متاسفم

_هیشش گریه نکن
چشمای قشنگی داری جیمین
حیفه با اشکات خرابشون کنی
بابت چیزی متاسفم نباش چون لزومی نداره
فقط آروم باشو تا فردا بهترشو تا از اینجا بریم همین

_با تموم شدن جملم در باز شدو غذارو آوردن

&:جونگکوکا من به اندازه کافی عاشقم با حرفات عاشقترم نکن
حرفای تو بی منظور و قلب من بی جنبه

_اوممم غذاام که اومد
تورو نمیدونم ولی من خیلی گشنمه تقریبا ده ساعت قبل غذا خوردم

&:ش..شما بخورین نوش جان
م..من می..

_حرف نباشه
مهم نیست که میل نداری چون باید بخوری
شنیدی که تمین چی گفت
فشارت پایینه و ضعیف شدی باید غذا بخوری
از کدوم دلت میخواد برات بزارم

&:برنج سرخ شده... با گوشت گاو.. یکمم کیمچی

_براش غذا کشیدم تو بشقاب و گذاشتم جلوش
اما یادم افتاد دوتا دستش درگیره
یکی بخیه خورده و اون یکی سرم وصله بهش

_من بهت میدم اشکالی نداره

&:م..متاسفم

_خواهش میکنم ازت جیمین
نه بغض کن نه گریه لطفا

&:چ..چشم

_آفرین پسر خوب

_بعد از خوردن غذا چشمای بیحالشو بست
سعی میکرد بخوابه اما چهرش تو هم بود حدس زدنش سخت نبود؛درد داشت اما تمین گفت مسکن نزنه بهتره

don't touch meDonde viven las historias. Descúbrelo ahora