&:بعد از صبحانه راه افتادیم سمت خونه من تا وسایلامو جمع کنم
دکمه ۱۲ رو فشار دادم بعد از دو دیقه آسانسور وایستاد و درش باز شد
کلیدمو درآوردمو در خونرو باز کردم
کشیدم کنار&:بفرمایید آجوشی
_وارد خونه شدم
و خب اصلا توقع نداشتم
خونه نسبتا بزرگ و شیکی بود
چیدمان مدرن پنجره های بزگ و قدی
خونه برای یه پسر ۱۸ خیلی خوب بودنمای کلی خونه جیمین ...
_خونه خیلی قشنگی داری
&:ممنون
شما بشینید
اووم تو یخچال نوشیدنیه خنکم هست
از خودتون پذیرایی کنید
من برم وسایلمو جمع کنم_منم میتونم بیام..اتاقتو دلم میخواد ببینم
&:در اتاقو باز کردم و با دست اشاره کردم
_رفتم داخل
اتاقشم خیلی کیوتو قشنگ بوداتاق خواب جیمین...
_اتاقت خیلی کیوته
&:کیوت؟
_هوم مثل خودت
&:من کیوتم؟
_نیستی؟
&:نه...
من جذابم_البته که هستی
اما بنظر من کیوتم هستی&:چشمامو چرخوندم
چمدونمو برداشتم و شروع کردم جمع کردن وسایلم
همه چیمو کامل جمع کردم
انقدر زیاد شد که نمیتونستم درشو ببندم_خیلی داشت زور میزد در چمدونشو ببنده اما خب
با اون دستای کوچولو نمیتونست
رفتم سمتش دستاشو کنار زدم
و در چمدونشو بستم
از روی تخت گذاشتمش پایین و دستشو باز کردم&:اوووم م..ممنون
خودم میتونم بیارم آجوشی_جیمین این چمدون اندازه خودته تقریبا
خیلیم سنگینه من برات میارمش&:لب پایینمو لای دندونام گرفتمو سرمو تکون دادم
دم در عمارت ماشینو نگهداشتم
_ جیمینا تو برو داخل من یکم کار دارم و برای ناهار برمیگردم&:ممنون
درو باز کردم پیاده شدم که جاعه اومد و چمدونو از پشت ماشین برداشت
یه قدم برنداشتم بودم که دنیا دور سرم چرخید و جلوی چشمام سیاه شد
قبل از اینکه بخورم زمین جاعه دستمو گرفت#حالتون خوبه؟
_با دیدن جیمین
سریع از ماشین پیاده شدم_جیمین...جیمین حالت خوبه
منو ببین... میخوای ببرمت بیمارستان؟&:صداش تو گوشم اکو میشد
انقدر بی حال بودم حتی نمیتونستم بهش بگم خوبم و نگران نباشه
از صبح سرگیجه داشتم
اما الان انگار تقریبا داشتم بیهوش میشدم_جاعه سریع چمدونم بردار برو داخل به مینجی بگو اتاق جیمینو اماده کنم ببرمش داخل
#چشم
_جیمینا الان میبرمت داخل زنگ میزنم تمین بیاد
نگران نباش چیزی نیست
روی دستام بلندش کردم و رفتم سمت عمارت_گذاشتمش روی تخت و روشو کشیدم
گوشیمو درآوردم و زنگ زدم به تمین_الو
تمین لطفا سریع بیا عمارت
جیمین از حال رفت×نگران نباش از کم خونیه
پانسمان دستشو چک کن ببین خون رفته از زخمش_دستشو نگاه کردم
لعنتییی
تقریبا کاملا خونی بود_تمین خیلی خون رفته ازش
×دست به زخمش نزن
تکونش نده چیزیم بهش ندیدن
نیم ساعت دیگه اونجام_لطفا سریعتر
کنارش روی تخت نشستم و با انگشتم روی لپای سفیدو پُرش کشیدم
_متاسفم کوچولو مقصر منم...
با دقت صورتشو نگاه میکنم
بینی کوچولوش
لبای قلوهای درشتش
صورت گردش
موهای خرماییو لختش
چتریای روی پیشونیش
چشمای کشیدشیاد آجوشی گفتنش افتادم؛ یجوری میگفت تعنه دار
ناخودآگاه لبام کش اومداین بچه خیلی نازو شیرینه
و من نمیدونم دقیقا چمه و دارم چیکار میکنمبا ناله ضعیفش خودمو لعنت کردم
این بچه کلی خون از دست داده بدنش ضعیفه
منم برداشتم بردمش بیرون
حتما چمدونو فشار دادنی دستش اینجوری شده بخیههاش باز شده باشن چی هوووف
باید ستراحت میکرد
نباید میرفت بیرون امروز
نباید...
BẠN ĐANG ĐỌC
don't touch me
Lãng mạn(*لمسم نکن*) (رمنس-انگست-اسمات) &:خاص بود خیلی خاص م..من تو نگاه اول عاشقش شدم من اول عاشق شدم پس مقصر خودمم؟ برای به دست آوردنش دست به هرکاری زدم هرکاری..! وقتی حقیقتو بفهمه ترکم میکنه؟ اما من فقط عاشقت شدم جونگکوکا باید به دستت میاوردم متاسفم عشق...